عاشقانه های کلاسیک نوشته آن ماری سلینکو به دوستداران رمان های عاشقانه و بلند پیشنهاد میشه. این کتاب، جلد دوم دزیره هست که در ادامۀ جلد اول نوشته شده.
آن ماری سلینکو تخیل و واقعیت رو در هم ادغام کرده و این دو جلدی زیبا و خواندنی رو خلق کرده.
همچنین با محتوای این کتاب، فیلمی هم در سال ۱۹۵۴ ساخته شد که از استقبال خوبی برخوردار شد. تا به الان “دزیره” به بیش از ۳۰ زبان دنیا ترجمه شده و همچنان با اینکه سال های زیادی از انتشارش گذشته اما در صدر کتابهای پرفروش و محبوب دنیا قرار داره.
در این دو جلدی جذاب؛ روایت دزیره کلاری، معشوقه ناپلئون بناپارت رو میخونیم.
در جلد اول خوندیم که دزیره کلاری (معشوقه ناپلئون)، به عنوان ملکه سوئد انتخاب شد.. با ما همراه باشید تا به ادامه ی این روایت عاشقانه و تاریخی پی ببریم.
خلاصه ای از کتاب :
پدر دزیره یک مرد ثروتمند و تاجر بود، و دزیره از موقعیت زندگی خوبی برخوردار بود اما یه روز بعد از دیدن بناپارت، دلباخته اون شد و رابطه عاطفی شدیدی بینشون ایجاد شد.
اما در اون زمان ناپلئون خیلی فقیر و پایین تر از دزیره بود و با توجه به شرایط و موقعیتی که داشت، هیچکس فکر نمیکرد که روزی ناپلئون بناپارت به این جایگاه برسه که تاج امپراطوری فرانسه رو از آنِ خودش کنه!
درنهایت قرار و مدار ازدواج گذاشته شد اما ناپلئون نمی تونست از حال و هوای جنگ بیرون بیاد. در این زمان ناپلئون هنوز ثروت زیادی نداشت. چندی بعد از دزیره مقداری پول قرض گرفت و رفت اما دیگه هیچ وقت پیش دزیره برنگشت! هرچند دزیره هم دلتنگ و بی قراره ناپلئون میشد اما مسیر زندگی خودش رو در پیش گرفت و در نهایت به عنوان ملکه سوئد انتخاب شد..
قسمتی از متن کتاب :
-چی؟… خب باشد او را هم بیاور. تعداد مردها خیلی کم است. همه در جبههها هستند.
موقع رفتن، جلوی تابلوی ناپلئون ایستاد و گفت: «بله این جا قیافهاش مثل قدیمهاست، موهای بلند، گونههای فرورفته… و حالا
گفتم: «حالا چاق شده.»
-فکرش را بکن… مسکو … ناپلئون وارد کاخ کرملین میشود. آدم سرش گیج میرود.
-فکرش را نکن، ژولی. بهتر است دراز بکشی، خیلی خسته به نظر میرسی.
-نگران مهمانی هستم. خدا کند همهچیز خوب پیش برود.
سرافکندگی خانواده… یاد ماما افتادم… خدا کند همهچیز پیش برود. انگار وقتی پدر و مادرها میمیرند آدم درست و حسابی بزرگ نمیشود. من… یک آدم وحشت زدهی تنها… و البته نابالغ
شمعدان های برنزی بلند کاخ الیزه میدرخشیدند. میدانستم که همه پشت سرم پچپچ میکنند ولی پشتم به کنت روزن جوان گرم بود. سرود مارسی نواخته شد. امپراتریس وارد شد و من تعظیم مختصری کردم. حالا خودم هم مقامی داشتم و لازم نبود هم ردیف بقیهی خانمهای مجلس ادای احترام کنم. ماری لوییز مثل همیشه لباس صورتی پوشیده بود.
جلوی من ایستاد و گفت:«شنیدهام اتریش سفیر جدیدی به استکهلم فرستاده، کنت ون نیپرگ(neipperg). هنوز با ایشان آشنا نشدهاید، مادام؟
جواب دادم: «احتمالاً بعد از خروج من از سوئد واردشدهاند، والاحضرت.» سعی کردم از حالت چهرهاش متوجه منظورش بشوم. بعد از زایمان چاق شده بود. بندهای لباسش را خیلی محکم بسته بود. قطرههای عرق روی بینی کوچکش نشسته بودند.
ناگهان لبخند زد و گفت:«در یکی از مهمانی های دربار با کنت ون نیپرگ پایکوبی کردم. اولین مهمانی رسمیای بود که شرکت میکردم، آن موقع خیلی جوان بودم. البته اولین و آخرین مهمانیام در سالن بزرگ کاخ وین بود چون خیلی زود ازدواج کردم..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.