توضیحات محصول:

مترجم : عبداللطیف طسوجی

نشر : نگاه

هزار و یک شب (الف لیله و لیله)

مجموعه ی ۶ جلدی هزار و یک شب، مجموعه ای از حکایت ها و روایات جذاب و کهن، به نثر و نظم هست که پادشاهی با نام شهریار و شهرزاد(دختر وزیر)، روایتگر اون هستن. داستان های روایت شده در هزار و یک شب، ریشه ی ایرانی داره و بیشتر رویداد های این مجموعه در ایران باستان و بغداد رخ داده.

جالبه که داستان های این مجموعه در طول تاریخ و توسط افراد مختلفی جمع آوری شده. اصل کتاب، پیش از دوران هخامنشیان در هند نوشته شده، سپس به زبان فارسی پهلوی ترجمه و بعد از اون یکبار به عربی ترجمه و مجدداً به فارسی برگردونده شده. در این سلسله برگردان ها متأسفانه نسخه ی اصلی از بین رفته.(کتابی که در حال حاضر با عنوان هزار و یک شب می شناسیم کمتر از یک سوم کتاب و نسخه ی اصلی رو شامل میشه.) همچنین این کتاب به چندین زبان زنده ی دنیا ترجمه شده و همه ساله چاپ جدیدی از این کتاب در فرانسه، انگلستان، آلمان و آمریکا منتشر میشه.

هزار و یک شب؛ کتابِ کتاب ها، یا مادر تمام قصه های دنیا معرفی میشه و این خبر از اهمیت این کتاب باستانی داره. همچنین مجموعه ای ناب از قصه های مردم مشرق زمین به شمار میره که سالیان دراز، سینه به سینه نقل شده تا سر انجام به شکل مکتوب درآمده.

این مجموعه، اغلب در ۶ جلد و گاهی ۵ جلد و با ترجمه های متفاوتی در دسترس هست. در اینجا مجموعه ی مورد نظر؛ ۶ جلدی و ترجمه ی عبداللطیف طسوجی ست.

 

خلاصه ای از کتاب:

داستان هزار و یک شب از جایی آغاز میشه که پادشاه (شهریار) آگاه میشه که همسرش به او خیانت کرده و با غلام سیاه خلوت کرده! از اون پس پادشاه دیگه به زنی اعتماد نمی کنه و تصمیم می گیره که هر زن رو فقط یک شب در بستر داشته باشه و بعد از اون، زن به دست جلاد سپرده و کشته بشه. این میشه که پادشاه کم کم به این شیوه عادت میکنه و تبدیل به یک لذت و میل جنسی میشه. تا اینکه شبی شهرزاد؛ دختر وزیر، به همسری پادشاه در میاد.

با ورود شهرزاد، شب های هزار و یک شب هم آغاز میشه. شهرزاد که بیان زیبایی داره، هر شب قصه ای لذت بخش برای پادشاه تعریف می کنه تا با این شیوه مرگش به تعویق بیفته و پادشاه به شرایط عادی پیش از خیانت همسرش برگرده.

سر انجام بعد از سه سال و به دنیا اومدن سه فرزند، به این مقصود میرسه.

 

قسمتی از متن کتاب:

[حکایت تأثیر عشق]

و از جملۀ حکایت ها این است که در قبیلۀ بنی عذره مردی بود عشق پیشه که پیوسته با خوب رویان عشق ورزیدی. اتفاقاً او را به زنی خوب روی از آن قبیله نظر افتاد و برو عشاق شد و همه روز نامه و پیغام به سوی آن زن فرستاد. ولی آن زن ازو اعراض می نمود تا این که آن مرد از غایت وجد و عشق رنجور شد و به بستر افتاده از خور و خواب بازماند و کار او به مردم آشکار شد و نامش به عاشقی شهره گشت.

چون قصه بدین جا رسید بامداد شد و شهرزاد لب از داستان فرو بست.

چون شب سی صد و هشتاد و یکم برآمد

گفت: ای ملک جوان بخت، آن مرد به بستر افتاد و الم او بزرگ شد. زن و مرد قبیله از آن زهره جبین ستمکار خواهش می کردند که او را زیارت کند. آن ماه روی سخن کس نمی پذیرفت تا این که آن مرد به مرگ نزدیک شد. آن ماه رو را از این حادثه خبر دادند. او را دل به آن عاشق صادق بسوخت و به زیارت او باز آمد. چون مرد عاشق آن پری رخسار را بدید آب از دیدگان بریخت و این بیت برخواند:

بعد از هلاک ما گذری چون به خاک ماآهسته نه قدم ، به دل دردناک ما

چون آن زن گریستن او بدید و شعر او بشنید، گریان شد و به او گفت: به خدا سوگند گمان من این نبود که ترا عشق بدین پایه رسیده که خود را به دست مرگ داده ای. اگر من این حالت را دانسته بودم درین ماجرا ترا یاری می کردم و ترا از وصل خود کام می دادم. چون مرد عاشق سخن او بشنید آب از دیدگان بریخت و گفتۀ شاعر بخواند:

بعد ازین لطف تو با من به چه ماند، دانی؟ نوشدارو که پس از مرگ به سهراب دهند

و فریاد بلندی بزد و در حال بمرد. پس آن زن خوب رو خود را برو انداخته او را همی بوسید و همی گریست تا این که بی خود بیفتاد و چون به خود آمد وصیت بگذاشت که پس از مردن او را در قبر آن مرد به خاک بسپارند. پس از آن سرشک از دیده روان ساخته این دو بیت برخواند:

هر که او همرنگ یار خویش نیست  /  عشق او جز رنگ و بویی بیش نیست

عشق هایی کز پی رنگی بود  /  عشق نبود عاقبت ننگی بود

چون شعر به انجام رسانید سخت بگریست و همواره گریان بود که بی خود بیفتاد و سه روز پی در پی بی خود بود تا این که درگذشت و در قبر آن مرد عاشق او را به خاک سپردند.