توضیحات محصول:

نویسنده : جی.کی.رولینگ

مترجم : ویدا اسلامیه

نشر : تندیس

هری پاتر و محفل ققنوس ۲

هری پاتر و محفل ققنوس، نوشتۀ جی.کی.رولینگ، جلد ششم،هفتم و هشتم از مجموعه ی خواندنی و محبوب هری پاتر رو شامل میشه که برای اولین بار در سال ۲۰۰۳ به زبان انگلیسی به چاپ رسیدن. برای آشنایی با دیگر جلد ها و مشاهده ی توضیحات کامل این مجموعه، به مطالب محصول هری پاتر (پکیج ۱۳ جلدی) در سایت adineh.market سر بزنید.

 

خلاصه ای از کتاب:

ماجرای هری پاتر و محفل ققنوس، از یک روز تعطیل تابستانی شروع میشه. اینبار هم هَری برای مقابله با دیوانه ساز ها از جادو استفاده میکنه و از اونجایی که هنوز ۱۷ سالش نشده، توسط وزارت سحر و جادو به دادگاه احظار میشه. در نهایت تبرئه میشه و به مدرسه برمی گرده اما وزارت، مقالاتی ضد هری پاتر و مدیر مدرسه “دامبلدور” به چاپ میرسونه، از این جهت که هَری شواهدی مبنی بر بازگشت ولدمورت داره اما وزارت این رو منکر میشه.

اینبار موضوع داستان حول محور یک تشکیلات سِری بنام محفل ققنوس میگرده که ضد ولدمورت کار میکنه و مدیریتش رو دامبلدور بر عهده داره.

هَری به ویژگی بزرگ دیگری در وجود خودش پی میبره. {هَری میتونه چشم ولدمورت باشه!} تمام خواب هایی که هَری میدیده واقعی بودن و از ذهن ولدمورت سرچشمه میگرفتن. درواقع هَری میتونه احساسات ولدمورت رو درک کنه و با ذهن اون در ارتباط باشه. اینگونه بود که هرزمانی که هَری میخوابه تمام چیزهایی که ولدمورت میبینه و کارهایی که انجام میده رو میتونه از چشم ولدمورت ببینه!

حالا هَری خواب میبینه که “سیریوس” گرفتار ولدمورت شده. و به اون مکان میره (جایی در وزارت). اما این یه تله بود! ولدمورت، هَری رو به اونجا کشیده بود تا گوی پیشگویی رو پیدا کنه. مبارزه ای بین هَری و مرگ خواران رخ میده تا اینکه اعضای محفق ققنوس سر میرسن و دامبلدور با ولدمورت مبارزه میکنه. گوی شکسته میشه و کسی نمیتونه از پیشگویی باخبر بشه.

هَری به مدرسه برمیگرده و وقتی با دامبلدور صحبت میکنه محتوای پیشگویی رو میفهمه. محتوا از این قراره که کسی از راه میرسه که میتونه جادوگر سیاه رو از بین ببره. کسی که قدرت های برتری داره. یکی از این دو باید بمیرن تا دیگری زنده بمونه. کسی که این توانایی رو داره کسی نیست جز هری پاتر.

 

قسمتی از متن کتاب:

_تا حالا چنین رفتاری ندیده بودم… برگردین به قلعه، با هر دوتونم، یکراست برین به دفتر رییس گروهتون. زود باشین! راه بیفتین!

هری و جرج روی پاشنه ی پا چرخیدند و نفس نفس زنان به سمت بیرون زمین حرکت کردند. هیچ کدام با دیگری حرف نمی زد. صدای هیاهو و فریاد جمعیت کم و کمتر شد و وقتی وارد سرسرای ورودی شدند صدایی جز صدای قدم هایشان به گوش نمی رسید. هری متوجه شد که چیزی در دست راستش هنوز تکان میخورد، همان دستی که با آن به آرواره های مالفوی مشت زده بود. وقتی به دستش نگاه کرد بال های نقره ای رنگ گوی زرین را دید که از لای انگشت هایش بیرون زده بود و تقلا می کرد تا بلکه خود را آزاد کند.