توضیحات محصول:

زنده باد حسودها، بدجنس ها و بی معرفت ها

کتاب زنده باد حسودها، بدجنس ها و بی معرفت ها به قلم مرجان فولادوند در ۱۴۸ صفحه نوشته شده.
نویسنده این کتاب، سردبیر ماهنامه رشد دانش آموزانه و ۸ کتاب داستانی، ۲ مجموعه داستان بزرگسال و مقاله های ادبی متعددی به چاپ رسونده.
این کتاب ویژه سنین ۷ تا ۱۲ سال تالیف شده. و به کودکان آموزش میده که احساس های مختلفی که ممکنه گاهی پیدا کنن طبیعیه. مثل حس های بد، حسودی، بدجنسی، بی معرفتی و … . با مطالعه این کتاب کودکان علاوه بر این که حسابی تفریح میکنن، یاد میگرن که چطور با حس های بدی که گاها بهشون دست میده مواجه بشن و برخورد کنن. طوری که از الان تا ته عمرشون نه به خودشون و نه به بقیه آسیب بزنن.

خلاصه ای از کتاب :

نویسنده این کتاب با بیانی شیرین، طنازانه و صمیمی با مخاطبانش صحبت می کنه و بهشون میگه که هیچ انسانی، کامل نیست. همهء انسان ها نقص‌ها بدی ها یا زشتی هایی دارن. به بچه ها یاد میده که هر انسانی یک نیمهء تاریک توی وجودش داره که لزوما همیشه در معرض دید افراد نمیذاره. نویسنده به بچه ها میگه که ایرادی نداره اگر گاهی فکر های بد به سرشون میزنه. لازم نیست از این حس ها فرار کنن و از اینکه این حس ها به سراغشون میان ناراحت و غمگین بشن. در عوض بهشون یاد میده که چطور با این افکار مواجه بشن و حلشون کنن. مرجان فولادوند با نوشتن این کتاب شاید بزرگ ترین لطف و در حق کودکان کرده چرا که با آموزش همین نکات کوچک به بچه ها، اونها رو از ابتلا به بسیاری از اختلالات و ناراحتی های روانی در بزرگسالی نجات داده.

قسمتی از متن کتاب :

خب یکی از تفریح‌های هر روز من فکر کردن به دنیایی است که در آن می‌شود با درخت و برگ و علف و مورچه و زرافه و… بحث کرد و نظرشان را درباره‌ی چیزهای زیادی پرسید. می‌شود عصرهای گرم، گشتی توی کهکشان زد و برای شام برگشت. دنیایی که معلم‌ها به‌جای فروکردن درس توی کله‌ی بچه‌ها، آن را مستقیما به مخ آنها بلوتوث می‌کنند و بچه‌ها می‌توانند بقیه‌ی وقتشان را به آب‌بازی، درخت کاشتن، دویدن، کاردستی ساختن و کتاب خواندن بگذرانند. شرط می‌بندم خیلی از شما الان فکر می‌کنید زده به سرم و بفهمی‌نفهمی خل‌وچل شده‌ام! خب شاید هم درست گفته باشید، چون این حرف جدیدی نیست. یکی از قدیمی‌ترین جمله‌هایی که از دوران باستان تا حالا آدم‌ها به هم گفته‌اند این بوده: «مگه دیوونه شدی؟»

برای شکست نقشه ی دشمن باید آن را بشناسید و درست برعکسش عمل کنید. وقتی از راست گفتن با تمام وجود می ترسید و انگار دروغ گفتن می تواند نجاتتان دهد، برعکس عمل کنید و راست بگویید. وقتی دارید از حسادت منفجر می شوید، به کسی که به او حسادت می کنید کمک کنید مثلاً در یک مهمانی همه دارند از برادر یا خواهر خوشگل تر یا خوش لباس تر از شما تعریف می کنند؛ (و این بدجور روی اعصاب آدم است، می دانم.) یک دفعه می بینید یقه ی لباسش به شکل خنده داری کج و کوله شده و لباسش را پاک از ریخت انداخته. دلتان یک ذره خنک می شود. می بینید این موجود بی نقص هم بالاخره یک عیبی دارد و این حالتان را کمی بهتر می کند. حاال وقت عمل است! بروید و یقه اش را صاف کنید.