توضیحات محصول:

توضیحات تکمیلی

اسپرسو (دوره سه جلدی)

کتاب اسپرسو ،به قلم هما پور اصفهانی خاتم دهنده ی سری رمان ها و پایان دهنده به یک داستان طولانی هست .

این کتاب شامل ۱۸۶۴ صفحه هست که ژانر عاشقانه_معمایی داره و برای کسایی مناسبه که عاشق ماجراجویی تو یک فضای عاشقانه هستن .

همه چیز از یک عملیات سری به نام “اسپرسو” شروع میشه و داستان در راستای اون ادامه پیدا میکنه .

بهتره برای اینکه این کتاب رو بهتر متوجه بشین سیگار شکلاتی ،شکلات تلخ رو مطالعه کرده باشین .بعد از اون کتاب سه جلدی اسپرسو رو مطالعه کنین و به این معما پایان بدین .

 

خلاصه ای از کتاب :

همونطور که در بخش مقدمه گفته شد همه چیز از یک ماموریت سری و مرموز به نام اسپرسو شروع میشه .

این ماموریت به دنباله ی شکست پرونده ی قبلی جریان پیدا میکنه .پرونده ای که از سه سرگرد فقط ۲ شاخه ی ارکیده باقی مونده !

حالا سرگرد فرزام عظیمی اومده تا پرونده رو روشن کنه .در جریان داستان سرگرد شهراد شاهد ،سرگرد اردلان فانی ،سرگرد روحان کاویان هم وارد ماجرا میشن تا با کمک هم ماجرا رو جور دیگه ای رقم بزنن .

این ۴ نفر به همراه دکتر آرتان تهرانی تیمی رو تشکیل میدن که دکتر تهرانی مشاوره و روانشناس این تیم رو بر عهده میگیره .تصمیماتی که خیلی وقتا راه و چاه رو به تیم نشون میده .

چه بلایی قراره سر این تیم ۵ نفره بیاد ؟در روند پرونده چه اتفاقاتی ممکنه گریبان گیر خانواده های این ۵ نفر بشه ؟

در این نبرد تن به تن کدام طرف پیروز میشه ؟آیا سرگرد فرزام عظیمی به همراه تیم ماجراجوی خود پیروز این میدان هست و یا جنایتکار از تمام نقشه های آنها مطلع میشه و سرنوشت این تیم ۵ نفره هم به همان ۲ شاخه ی ارکیده گره خواهد خورد ؟!

در این بین هارمونی ،شیرینی داستان رو زیاد و مطالعه رو دلچسب تر میکنه .

اگه توهم دوست داری بدونی چه اتفاقات هیجان انگیز تو این کتاب در جریانه و معمای کتاب چه جوری حل میشه ،مطالعه ی این کتاب رو از دست نده .

 

قسمتی از متن کتاب :

خسته و کوفته از کلاس برگشت و همین که داخل خانه شد مشغول درآوردن لباس هایش شد .دلش یک دوش آب گرم دلچسب میخواست .گاهی حس می کرد به طور کل از دنیا و آدمیانش دور شده .خسته بود از هر اتفاقی که اطرافش می افتاد .

دلش میخواست غاری پیدا کند و برای مدتی طولانی درون آن بخزد و بیرون هم نیاید .دلش خیلی تنگ بود !برای خیلی هایی که دیگر نبودند .دیگر آن ها را نداشت .بعضی بودند و میخواستند نباشند و بعضی نبودند و میخواستند باشند .صدای هوهوی باد که پشت پنجره میپیچید بیشتر کلافه اش میکرد .میخواست راه بیفتند سمت حمام که چشمش به چراغ چشمک زن تلفن افتاد .دکمه پیغام ضبط شده تلفن را زد و راهی آشپزخانه کوچک و مختصرش شد .همینطور که دستش را دراز کرده بود تا در یخچال را باز کند و بطری نوشیدنی اش را بردارد ،با شنیدن صدای درمانده ی او در جا خشکش زد :

_سلام .زیاد وقت ندارم .مختصر میگم .برات یه ایمیل فرستادم .همین الان .می دونم دیر به دیر ایمیل چک میکنی .فقط بجنب !به کمکت نیاز دارم .

و بعد از آن بوق ممتد ! …