توضیحات محصول:

تابوت های دست ساز

کتاب تابوت های دست ساز اثر ترومن کاپوتی نویسندهء مشهور و پر آوازه آمریکائیست. و توسط بهرنگ رجبی ترجمه شده.
غالب نوشته های ترومن کاپوتی نظیر صبحانه در تیفانی، در کمال خونسردی و … بسیار موفق و پر فروش ارزیابی شدن. تابوت های دست ساز نیز پس از انتشار به مدت ۱۶ هفته در لیست پرفروش های نیویورک تایمز قرارگرفته بود.
کتاب به بیانی ساده روان در قالب گزارشی و گفتگو محور نوشته شده. این داستان بر خلاف سایر داستان های جنایی روایت شده. به گونه ای که در همان ابتدای داستان قاتل معرفی میشه و مابقی داستان به اثبات قاتل بودن او با مدارک و ادله های قانونی میگذره.
مطالعه داستان واقعی و هولناک این کتاب برای علاقه مندان به ژانر دارک و جنایی توصیه میشه.
این کتاب روایتی از یک جنایت واقعی در آمریکاست که در سال ۱۹۷۵ اتفاق افتاده. نویسنده از طریق یکی از دوستانش از ماجرای این جنایت آگاه و با اون همراه میشه

خلاصه ای از کتاب :

در دهه هفتاد میلادی در روستایی نزدیکی غرب آمریکا چندین قتل مرموز و پیچیده در فاصله زمانی یک ماه یک بار اتفاق می افته. هیچ کدام از قتل ها مشابه هم نبودن و هرکدام به شیوه ای متفاوت اجرا میشد. جز یک وجه اشتراک که نشان میداد قاتل همه این افراد یک نفره. “باب کویین” قاتلی که پیش از انجام هر قتل عکس قربانی را داخل یک تابوت کوچک میگذاشت، برای انها میفرستاد و فرد را از سرنوشتی که در انتظارش بود آگاه میکرد.
از طرف دایره تحقیقاتی ایالت، جیک پیرِ کارآگاه ماموریت پیدا میکنه برای شناسایی و دست گیری قاتل به روستا بره. جیک، ترومن کاپوتی دوست نویسنده اش رو از ماجرا مطلع میکنه. هر دو با هم تلاش میکنن قاتل را پیدا کنن و متوجه انگیزه او از قتل های متعددش بشن. خیلی زود جیک و ترومن قاتل را پیدا میکنن اما ادلهء محکمه پسندی برای دستگیری او ندارن. بدین ترتیب قاتل به قتل های وحشیانهء خود ادامه میده و بالاخره ….

قسمتی از متن کتاب :

شهری در یکی از ایالت‌های کوچکِ غربی. شهر مزارعِ پهناور بسیاری در خودش جا داده و پنبه زارهایی در اطرافش است؛ با جمعیتی کمتر از ده هزار، دوازده کلیسا و دو رستوران دارد. توی خیابانِ اصلی شهر تالار سینمایی هست که اگرچه ده سالی می‌شود فیلمی نشان نداده، همچنان بی‌روح و ملال‌انگیز سر پاست. شهر زمانی هتلی هم داشته اما حالا تعطیل شده و این روزها تنها جایی که یک مسافر می‌تواند تویش سرپناهی پیدا کند، مُتل پرِیری است.
مُتلی است تمیز، اتاق‌هایش حسابی گرم‌اند؛ این کُلّ چیزی است که می‌شود درباره‌اش گفت. مردی به نام جِیک پِپِر تقریباً پنج سالی آن جا زندگی کرده. پنجاه و هشت ساله است، زن مُرده با چهار پسرِ ازآب وگِل درآمده. قدش پنج پا و ده است، در سلامتِ کامل و پانزده سالی جوان‌تر از سنّش نشان می‌دهد. چهره‌ی ساده‌ی خوش‌ترکیبی دارد، با چشمانی به رنگِ آبی روشن و دهانی کوچک و جمع‌وجور که حالت‌های عجیب و غریبی می‌گیرد، حالت‌هایی که بعضی وقت‌ها خنده‌اند و بعضی وقت‌ها نه. سرّ ِ ظاهرِ پسربچه وارش در لاغر و باریک بودنش نیست، در گونه‌های برآمده‌ی به رنگ سیب‌های رسیده‌اش هم نیست، در خنده‌های پررمزورازِ شیطنت بارش هم نه در موهایش است که این آدم برادرِ کوچکِ کسی دیگر به نظر می‌رسد: طلایی سیر، کوتاه شده و چنان پیچ‌خورده بالای پیشانی که واقعاً نمی‌تواند شانه‌شان کند؛ سرش را تقریباً خیسِ آب می‌کرد.
جیک پپر کارآگاهی است که دایره‌ی ایالتی تحقیقاتِ جرم‌شناسی استخدامش کرده. همدیگر را بارِ اول از طریقِ یک دوست مشترک دیده بودیم، یک کارآگاهِ دیگر مال یک ایالت دیگر. سال ۱۹۷۲ نامه‌ای نوشت و گفت دارد روی پرونده‌ی قتلی کار می‌کند، ماجرایی که ممکن است موردعلاقه‌ی من باشد. بهش زنگ زدم و سه ساعت حرف زدیم. بسیار علاقه‌مند پرونده‌ای شدم که ماجرایش را برایم تعریف کرده بود، ولی وقتی حرفِ این را پیش کشیدم که بروم آنجا و خودم اوضاع را بسنجم و ببینم، نگران شد؛ گفت شاید هنوز وقتِ این کار نباشد و تحقیقاتش به خطر بیفتد، اما قول داد مرا باخبر نگه دارد.