توضیحات محصول:

نویسنده : گابریل گارسیا مارکز

مترجم : کیومرث پارسای

نشر : آریابان

عشق سال های وبا

کتاب عشق سال های وبا، نوشته ی گابریل گارسیا مارکز، در اوایل دهه‌ی ۱۹۸۰ به رشته‌ی تحریر در اومد. این اثر به علاقمندان رمان های عاشقانه و اجتماعی پیشنهاد میشه.

راوی این کتاب ناشناسه، اما با این حال به تمام لحظات و اتفاقاتی که در رمان و درون ذهن شخصیت های داستان رخ میده، آگاهی داره و از وقایع کاملاً باخبره. راوی، سال های وبا رو شرح میده.

این رمان جزء ۱۰۰ رمان برتر دنیا از نگاهِ آمازون و گاردین هست.

در آثار گابریل کمی پیچیدگی و کنکاش وجود داره، اما این اثرش بر خلاف بقیه‌، خیلی ساده و روون نوشته شده که به جز یه بخش کوتاه از اوایل کتاب، بقیه حادثه های داستان به ترتیب و زمان عادی پیش میره.

این داستان ادغامی از واقعیت و تخیله، اما باز هم برخلاف مابقی آثار گابریل، غلظت تخیل کمتری داره.

در لا به لای داستان، طنز های غافلگیر کننده ای رو می بینید که این موضوع رمان رو خیلی لذت بخش میکنه…

گابریل در کتاب، به موضوع های مورد علاقه‌ش یعنی؛ عشق و سرنوشت دقت زیادی داشته. خوشبینی منحصر بفردی به زندگی داره، همچنین نیروی اهریمن و منفی خودش رو در قالب یک حادثه‌ی طبیعی، یعنی وبا، نشون داده.

به گفته‌ی گابریل؛ او هیچوقت نمی تونسته تا وقتی جوونه این اثر شاهکار رو خلق کنه. چون اون زمان این دیدگاهی که الان توی کتاب می خونید رو نداشته! تجربه‌ ی گابریل از پیری این بوده که؛ چیزی که واقعا توی قلب و وجود آدمی رخ میده از همه چی مهم تره.

لازم به ذکره که گابریل گارسیا مارکز، داستان عشق فرمینا و فلورنتینو رو برگرفته از رابطه‌ی پدر مادرش نوشته. چی از این جذاب تر و خوندنی تر؟!

خلاصه ای از کتاب :

رمان عشق در سال های وبا، روایت داستان مردی به نام فلورنتیو آریثا و عشقش فرمینا دازا هست. وقتی فلورنتینو جوان بوده، توسط معشوقه‌ش طرد میشه اما کماکان این عشق رو در سینه‌ش نگه میداره، در حالی که ۵۱ سال به درازا کشیده شده!

دکتر خوونال اوربینو  پزشک محترمی که شهرت زیادی داره، برای معاینه‌‌ی جسد بهترین دوستش و البته رقیب شطرنجش؛ خرمیا دوسنت آمور، فراخونده میشه. (خرمیا خودکشی کرده بخاطر اینکه نمیخواسته بیشتر از این پیر و فرتوت بشه!)

خوونال بعد از معاینه‌‌ی دوستش و زمانی که به خونه برمیگرده، می بینه طوطی‌ش از قفس پریده و بالای درخت بیرون از خونه‌ش نشسته. او نردبون رو میذاره و سعی میکنه طوطی رو به قفسش برگردونه اما ناگهان لیز میخوره و میفته و میمیره!

فلورنتینو تمام سعی‌ش رو میکنه که مراسم تشییع جنازه‌ی دکتر به بهترین شکل انجام بشه. بعد از تموم شدن مراسم، طوطی رو میگیره و به قفس برش میگردونه. و بعد از اون، نزد همسر دکتر میره.

{همسر دکتر کسی نبود جز فرمینا!}

فلورنتینو از عشق دیرینه‌ی طولانی‌ش و وفاداری خودش نسبت به اون صحبت میکنه، اما فرمینا غمگین تر از این حرفاست. شدت آزردگیش از این حرکت فلورنتینو باعث میشه اون رو از خونه‌ش بیرون کنه.

شاید فرمینا یادش رفته باشه، اما فلورنتینو؟ نه هیچوقت!

اون حتی زمان دقیق عاشقیش رو که ۵۱ سال و ۹ ماه و ۴ روز پیش بوده رو هم فراموش نکرده.

بعد از این ماجرا، حالا فلورنتینو هرروز توی پارک میشینه و فرمینا رو که به مدرسه‌ی مذهبی میره نگاه میکنه و ادامه‌ی ماجرا . . .

جملات قشنگی از کتاب :

– من به خدا اعتقاد ندارم اما از او می ترسم

– حافظه قلب، بدی ها را از بین می برد و خوبی ها را بزرگ می کند و به لطف آن ما می توانیم بار گذشته را تحمل کنیم

– امروز وقتی تو را دیدم فهمیدم آن چه بین من و تو بود چیزی بیش از یک توهم نبوده است

– افراد ضعیف هرگز وارد سرزمین عشق نمی شوند

– تنها تاسفی که ممکن است پس از مردن داشته باشم این است که مردنم برای عشق نباشد

– او زشت و غمگین است … اما سراسر عشق است

قسمتی از متن کتاب :

لورنتینو آریثا بدون این که به خود رحم کند هر شب نامه می‌نوشت. نامه‌ای پس از نامه دیگر در دود چراغ روغن نخل سوز در پستوی مغازه خرازی. و هر چه سعی می‌کرد نامه‌هایش بیش‌تر به مجموعه اشعار شعرای مورد علاقه‌اش در کتابخانه ملی که در همان زمان به هشتاد جلد می‌رسیدند، شباهت پیدا کنند، نامه‌ها طولانی‌تر و دیوانه‌وارتر می‌شدند. مادرش که در ابتدا در آن عذاب عشق تشویقش کرده بود، رفته رفته نگران سلامتی او می‌شد. وقتی از اتاق خواب صدای بانگ اولین خروس‌ها را می شنید به طرف او فریاد می‌کشید: «داری عقلت را از دست می‌دهی، مغزت معیوب می‌شود، هیچ زنی در عالم وجود ندارد که لیاقت این همه عشق را داشته باشد…