توضیحات محصول:

نویسنده : استوارت گیبز

مترجم : مریم رفیعی

نشر : پرتقال

مدرسه جاسوسی ۲: اردوی مرگ

در کتاب اردوی مرگ نوشته استوارد گیبز داستان بن را دنبال میکنیم . که به طور مشکوکی یه نامه تهدید امیز دریافت میکند و متوجه میشود این نامه برای خود او و از سمت سازمان اسپایدر است . و باید در مقابل این خطرات از جان خودش محافظت کند .

داستانی که اصلا قابل پیشبینی نیست ، توعمان با طنز و ماجرا جویی قوی . مجموعه هفت جلدی  مدرسه جاسوسی یکی از پر فروش ترین های نیویورک تایمز در بخش کودک و نو جوان بوده .

نوجوانان و افراد علاقه مند به رمان های هیجان انگیز و معمایی از خوندن این کتاب بسیار لذت خواهند برد .

افتخارات و جوایز :

– نامزد جایزه تگزاس بلوبونت
– از پرفروش‌ترین آثار نیویورک‌تایمز

شما میتونید برای تهیه سایر جلد های شکارچیان مجازی به سایت https://adineh.market/ مراجعه کنید.

 

خلاصه ای از کتاب :

یک سال از حضور بن در مدرسه میگذر و تابستان دارد شروع میشود . او مثل دوستان دیگرش خودش را برای دیدن خانواده و تعطیلات تابستان اماده کرده اما انگار مدرسه برای بچه ها یک

اردوی تفریحی گذاشته و این ینی از تعطیلاعت خبری نیست .

بن به همراهی دوستانس باید به اردو برود ،  اردویی که برای بچه جاسوس ها کلی خطر داره و ماجراهای زیاد و مهیجی به وجود میاد . اما خطر اصلی برای بن زمانیست که یادداشتی تهدید

امیز از سمت گروه اسپایدر دریافت میکند و این هیچ معنایی ندارد جر اینکه امنیت بن کاملا به خطر افتاده و باید بیشترین تلاش خود داشته باید و از جان خودش محافظت بکند .

 

قسمتی از متن کتاب :

در چند ماه گذشته وقت زیادی را صرف شبیه‌سازهای حمله و میدان تیراندازی کرده بودم. برداشتم این بود که کارم تعریفی نداشت… ولی ناگهان فهمیدم دلیلش این بود که خودم را با بقیه‌ی

جاسوس‌های آینده مقایسه می‌کردم. مثلاً در مقایسه با اریکا واقعاً بی‌دست‌و‌پا بودم؛ ولی در مقایسه با یک بچه‌ی معمولی، واقعاً حیرت‌انگیز شده بودم. حالا یکی پس از دیگری به زامبی‌ها

شلیک می‌کردم، خون سبز و چسبناک مجازی‌شان را به در و دیوار می‌پاشاندم و دست و پاهای بریده‌شان را به این‌طرف و آن‌طرف پرت می‌کردم. تیرم به‌ندرت، خطا می‌رفت. امتیازم مرتب

بیشتر و بیشتر می‌شد و جان اضافی می‌گرفتم.

آن‌قدر خوشحال بودم که یک بار هم شده می‌توانم در بازی‌ای مایک را شکست دهم که متوجه جمعیتی که دورمان حلقه زده بود، نشدم. ظاهراً خبرش پخش شده بود که امتیازم حسابی بالا

رفته و بچه‌ها از سراسر آرکِید برای تماشا آمده بودند. مایک دست از بازی کشید تا خودش هم بتواند تماشایم کند. از آن جا که سروصدای زامبی‌ها بلند بود فریاد زد: «ببینم، توی اون

مدرسه‌ی علوم درس هم می‌خونی یا فقط بازی ویدیویی می‌کنی؟»