توضیحات محصول:

نویسنده : اسپنسر جانسون

مترجم : لعیا عندلیب

نشر : ذهن آویز

چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟

کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ یک کتاب جذاب برای آموختن مهارت های زندگی هست که بطور آشکار و روشن به تغییر در زندگی اشاره میکنه. این کتاب به قلم دکتر اسپنسر جانسون، روشی نو برای مقابله با تغییرات در کار و زندگی ارائه داده.

این کتاب مناسب سنین نوجوان،جوان و بزرگسال نگارش شده و مخاطب اصلی اون؛ کسانی هستن که به دنبال اصولی برای زندگی بهتر میگردن، همچنین کسانی که از تغییر دادن وضعیت خود در زندگی ناتوان هستن و یا با موقعیتی سخت دست و پنجه نرم میکنن.

 

خلاصه ای از کتاب:

کتاب چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟ داستان آشنا و معمولی از زندگی انسان ها رو در قالب قصه ای با چهار شخصیت: {دو موش به نام های “اسنیف” و “اسکاری” و دو آدم کوچولو به نام های “هم” و “هاوی”} بیان میکنه.

داستان ساده ست. پنیری که همیشه در جای مشخصی بوده و هر چهار شخصیت از اون میخوردن، حالا دیگه نیست! جابجا شده! باید چیکار کرد؟ دو موش خیلی ساده به قضیه نگاه میکنن و طبق غریزه به دنبال پنیر جدیدی میگردن. اما دو آدم کوچولو که از ساختار مغزی بسیار پیچیده ای برخوردارن، قضیه رو سخت میگیرن و در این مسیر، باورها و افکاری به ذهنشون میرسه که هیچ موشی به اونها توجهی نداره. اما اینجا و در این داستان موش ها برنده هستن! چراکه راز پیدا کردن پنیر های جدید و خوشمزه در ساختار مغزی پیچیده نیست، بلکه در تغییره.

خیلی وقتتا ممکنه پنیر شما هم جابجا بشه! اینجور مواقع فقط باید به دنبال پنیر تازه ای بگردید. همین! این پنیر میتونه؛ شغل، زندگی، رابطه، یا هر چیز دیگه ای باشه.

به نقل از یک فصل کتاب: “اگه تغییر نکنی میمیری!”

 

قسمتی از متن کتاب:

یک روز صبح آنها به ایستگاه پنیر “پ” رسیدند و متوجه شدند که دیگر هیچ پنیری وجود ندارد. از آنجا که آنها توجه کرده بودند که هرروز مقدار پنیر در حال کاهش است، برای چنین حادثه ای آماده بودند و زیاد متعجب نشدند. آنها به طور غریزی میدانستند باید چکار کنند.

موشها مسائل را بیش از حد تجزیه و تحلیل نمیکنند. از نظر موشها، مسأله و پاسخ آن هردو سهل و آسان بود. موقعیت در ایستگاه پنیر”پ” تغییر کرده بود. بنابراین اسنیف و اسکاری هم تصمیم گرفتند تغییر کنند و خود را با شرایط جدید وفق دهند. …آنها سریع جستجو برای یافتن پنیر تازه را شروع کردند.

مدتی بعد هم و هاوی به ایستگاه پنیر “پ” رسیدند. آنان به تغییرات کوچکی که هرروز در حال رخ دادن بود توجهی نکرده بودند. بنابراین تصور میکردند همیشه پنیر همانجا خواهد بود. آنان آماده ی چنین وضعیتی نبودند.

هم فریاد زد:<چی! هیچی پنیر اینجا نیست! و بعد بازهم تکرار کرد: هیچی پنیر نیست؟حتی یه ذره؟ …بعد نعره زد:<چه کسی پنیر منو جابجا کرده؟>

هاوی تنها سرش را تکان داد. او خیلی به پنیری که در ایستگاه پنیر “پ” پیدا کرده بودند، امید بسته بود. او در حالی که از تعجب و حیرت خشکش زده بود، مدتی آنجا ایستاد. آماده ی این موقعیت نبود.

رفتار آدم کوچولو ها خیلی خوشایند یا مفید نبود، اما قابل درک بود. پیدا کردن پنیر کار چندان آسانی نبود و این برای آدم کوچولو ها بیش از غذای روزانه ی کافی ارزش و اهمیت داشت.