توضیحات محصول:

نشر : البرز

بامداد خمار

فتانه حاج سید جوادی نویسنده ی کتاب بامداد خمار ،قصه ی عاشقانه ای را تعریف میکنه در سال های گذشته اتفاق افتاده .اتفاقات رمان مربوط به سال های حکومت رضاشاه هست اما محوریت اصلی داستان بر اساس اتفاقاتی هست که برای محبوبه و رحیم افتاده و چندان به اوضاع سیاسی_اجتماعی آن زمان به جز در مواردی معدود ،اشاره نشده .
این کتاب برای اولین بار در سال ۱۳۷۴ منتشر شد و از همان ابتدا تا به الان جزء رمان های پرفروش قرار گرفته و توجه خیلی افراد را به خودش جلب کرده .
کتاب ژانر عاشقانه داره و در دسته ی رمان های عامه پسند قرار میگیره .گفتنی ست که این کتاب به زبان های آلمانی ،ایتالیایی ،کردی و یونانی ترجمه شده و طرفدارانی در سراسر دنیا داره .
میشه گفت نشان دادن جامعه ی مردسالار و احترام نذاشتن به شخصیت افراد و تصمیم گیری های اونها از مواردی هست که در این رمان قرار داده شده که مورد پسند جامعه ی امروزی نیست !
این رمان رو مطالعه کنین اگر در هر یک از دسته های زیر قرار گرفتین :
دنبال کننده ی رمان های عاشقانه هستین .
به خواندن رمان های عامه پسند ایرانی علاقه دارین .
بعد از خوندن کتاب بامداد خمار به شما پیشنهاد میشه تا کتاب شب سراب را نیز مطالعه کنین .

خلاصه ای از کتاب:

رمان در رابطه با عشق بین محبوبه دختری از خانواده ای ثروتمند و اصیل و رحیم شاگرد نجار در دوران حکومت رضا شاه نوشته شده .عشق آتشینی که بین این دو شخصیت شکل گرفت و کم کم بعد از خاموش شدن شعله های اون ، زندگی هر دوی آنها را به نابودی کشاند .
داستان از جایی شروع میشه که سودابه دختر برادر محبوبه تصمیم میگیره تا با پسری ازدواج کنه که از نظر جایگاه مالی و اجتماعی در ۲ طبقه ی متفاوت هستن .
مادر سودابه که کاری از دستش بر نمیاد به سودابه پیشنهاد میکنه تا پای صحبت های محبوبه بشینه .زیرا که روزی محبوبه هم در این دوراهی قرار گرفته و انتخاب اشتباهی انجام داده .حرفا های محبوبه شاید گره ای از کار سودابه باز کنه و بتونه سودابه را متقاعد کنه تا از تصمیم خود عقب نشینی کنه .

قسمتی از متن کتاب :

چیزی می گویم و چیزی می شنوی .در آن زمان عاشق شدن یک دختر پانزده ساله خود مصیبتی بود که می توانست خون برپا کند .چه رسد به رد کردن خواستگار .عاشق شدن ؟ آن هم عاشق نجار سرگذر شدن ؟ این که دیگر واویلا بود .آن هم برای دختر بصیرالدوله ملک .فکر آن هم قلب را از حرکت می انداخت .خون را سرد می کرد .انگار که آب سر بالا برود .انگار که از آسمان به جای باران خون ببارد .با شاخ غول در افتادن بود که من در افتادم و نوشتم .آرزویی را که بر دلم سنگینی میکرد عاقبت نوشتم …