نویسنده : جوجو مویز
مترجم : مریم مفتاحی
نشر : آموت
اسب رقصان
اسب رقصان، کتاب دیگه ای از نویسنده و روزنامه نگار مشهور انگلیسی؛ جوجومویز هست که در سطح جهانی محبوبیت یافته. عاشقانه ای الهام بخش! و رمانی درباره ی قدرت ماندگار دوستی و دگرگونی های عظیم در پی تصمیمات کوچک.
ویژگی مشترک و منحصر بفرد رمان های جوجو مویز، حضور یک زن قوی و خودساخته در تمام اونهاست. زنی که تا رسیدن به موفقیت تسلیم نمیشه. از این رو با القای حس زنانه ی بینظیر و افزایش اعتماد به نفس، مورد پسند بسیاری از خانم ها قرار میگیره. همچنین از مشکلاتی سخن به میان میاره که شاید در آرام ترین و ساده ترین زندگی ها رخ بده، این ویژگی شاید به این دلیل باشه که جوجومویز سال ها بعنوان روزنامه نگار فعالیت کرده و با زندگی های گوناگون در سرتاسر دنیا آشنا شده. این ویژگی ها در اسب رقصان هم قابل توجه و تحسین هستن.
محوریت اصلی رمان اسب رقصان، روانشناختی و مضمون اصلی اون یک اسب هست. به گونه ای که بعد از خوندن این کتاب علاقه ی عجیبی به اسب ها پیدا می کنید. این رمان در دسته رمان های عاشقانه قرار میگیره. با این رمان در می یابید یک اسب چطور میتونه انسانی رو شیفته و عاشق خود کنه.
خلاصه ای از کتاب:
وقایع این رمان در گوشه ای از شهر لندن اتفاق افتاده. این داستان دل نشین روایتی از عشق سارا(دختری 14 ساله) به هِنری(پدربزرگ مهربانش که در جوانی سوارکاری حرفه ای بود) و اسب باهوش و وفادارش؛”بو” رو به نگارش در آورده.
پدربزرگ سارا اسبی زیبا بنام “بو” رو به سارا هدیه میده و به نوه و اسبش آموزش میده که چطور حرکات نمایشی انجام بدن (کاری که هِنری در اون مهارت بالایی داشت). سارا در پارک ها و کوچه های شهر به تمرین سوارکاری میپردازه تا اینکه پدربزرگ بیمار میشه و حالا برای سارا مشکلاتی پیش میاد چراکه باید تمرین سوارکاری، مدرسه و عیادت از پدربزگ در بیمارستان، هر سه رو باهم انجام بده.
طرف دیگر داستان، ناتاشا، وکیلی جوان هست که او هم با مشکلاتی روبرو شده (در کار و ازدواجش با شکست مواجه شده) سرنوشت سارا رو در مسیر ناتاشا قرار میده و حالا با وارد شدن سارا به زندگی او، ناتاشا تصمیم میگیره به این دختر کمک کنه و این فرصتی میشه برای سر و سامان یافتن زندگی ناتاشا. اما سارا رازی در سینه داره! رازی که زندگی همه ی افراد درگیر در اون رو برای همیشه تغییر میده. این چه رازی هست؟….
قسمتی از متن کتاب:
دخترک که از خوشحالی در آسمان ها سیر می کرد با دست به گردن اسبش زد و تحسینش کرد، تلاش می کرد به او بفهماند که بی نظیر و باشکوه است. سارا دستش را جلو برد و دور گردن اسب گذاشت. با دیدن گوش هایش که تکان می خوردند و به تحسینش پاسخ می دادند، تکرار کرد: <ای باهوش، ای اسب باهوش.>
صدایی از پشت سرش گفت: <فوق العاده بود!>
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.