نویسنده : لوییزا می آلکوت
مترجم : کیوان عبیدی آشتیانی
نشر : افق
زنان کوچک
مطالعهی کتاب زنان کوچک، اثر لوئیزا می الکات برای هر فردی که میخواد با یک جریان خانوادگی تازه همراه باشه و به تفکر اجتماعی بپردازه، پیشنهاد میشه.
این کتاب یکی از نامی ترین رمان های تاریخه که به آثاری همچون فیلم و نمایش نامه هم در اومده.
یکی از نقاط قوت این داستان؛ رویکرد فمینیستی در مورد زنان کوچکه.
رمان زنان کوچک به مبحث های مربوط به طبقه و جنسیت میپردازه و اونها رو تحلیل میکنه که موجب جذابیت دو چندان این اثر شده.
شخصیت های کتاب صریح و واضح بیان شدن و مخاطب میتونه سریعا باهاشون ارتباط برقرار کنه و همزاد پنداری کنه. و از روونی و زیبایی جملاتش نهایت لذت رو ببره.
جالبه بدونید که لوئیزا در واقع این کتاب رو برای اینکه صرفا یک کتاب باشه و یک اثر هنری ننوشت! اون زن فقیری بود و در تامین مخارج زندگیش مستأصل بود. برای همین شروع به نوشتن این کتاب کرد که بعدش با استقبال زیادی مواجه شد و در پی این کتاب سه کتاب دیگه هم به انتشار رسوند و تونست خودش رو از فقر نجات بده و به یک زن ثروتمند و هنرمند تبدیل بشه.
از دیگر زیبایی های این کتاب اینه که با اینکه ۱۵۰ سال قبل این کتاب نوشته شده، اما برای همهی نسل ها خوندنش جذاب و قابل تامله.
خلاصه ای از کتاب:
کتاب زنان کوچک، روایتِ چهار خواهر با داستان های متفاوته.
که مادرشون مثل خیلی از مادرهای سنتی، مدام اون ها رو نصیحت میکنه و به دوری از گناه و بی آبرویی توصیه میکنه.
این چهار خواهر به نام های؛
- “مگ” که شونزده سالهست
- “جو” پونزده ساله
- “بت” سیزده ساله
- “ایمی” دوازده ساله
به همراه مادرشان، خانم مارچ زندگی میکنن.
اونها از لحاظ مالی در وضعیت دشواری قرار دارن و جو بیشتر از بقیه خواهراش در مضیقه قرار داره. این در حالیه که اونها گذشتهی مرفهی داشتن و بسیار ثروتمند بودن، اما به دلیل ورشکستگی پدر خانواده، مجبور به تحملِ این وضعیت شدن.
جملاتی از متن کتاب :
«من کلمات خوب را دوست دارم که معنی خاصی داشته باشند.»
«من از طوفان نمیترسم زیرا یاد میگیرم که چگونه کشتی خود را حرکت دهم.»
«ترجیح میدهم قهوه بخورم تا تعارفات.»
«بِتهای زیادی در جهان وجود دارند، خجالتی و ساکت و در گوشه و کنار لازم نشسته و برای دیگران چنان شاد زندگی میکنند که هیچکس فداکاریهای آنها را نمیبیند.»
«من کلید قلعه خود را در هوا گرفته ام اما اینکه آیا میتوانم قفل در را باز کنم، باید بررسی شود.»
«پدرت جو، او هرگز صبر و شکیبایی خود را از دست نمیدهد، هرگز شکی به خود راه نداده و شکایتی نمیکند اما همیشه امیدوار است و چنان شاد کار میکند و انتظار کشیده که شخص خجالت میکشد تا قبل از او عمل دیگری انجام دهد.»
«عشق آرایشگری عالی است.»
«ای عزیز، تماشا و دعا کنید، هرگز از تلاش خسته نشوید و هرگز فکر نکنید که غلبه بر تقصیر خود غیرممکن است.»
«عشق ترس را از بین میبرد و سپاسگزاری میتواند غرور را تسخیر کند.»
«ساعت کاری منظم برای کار و بازی داشته باشید. هر روز را برای خود مفید و دلپذیر بسازید و ثابت کنید که با به کارگیری خوب، آن وقت را درک میکنید. سپس بر این اساس جوانان پشیمانی کمی خواهند داشت و زندگی به یک موفقیت زیبایی تبدیل خواهد شد.»
قسمتی از متن کتاب :
الیزابت یا آنطور که بقیه خطابش میکردند، بث، دختر سیزده سالهی خجالتی، با گونههایی گلگون، موهایی صاف و چشمانی روشن بود. سیمای چهره و آهنگ صدایش به قدری آرام بود که به ندرت میشد خاطرش را آشفته ساخت. پدرش او را «دوشیزه کوچولوی آروم» صدا میزد و انصافاً هم که این اسم بسیار برازندهی او بود، چرا که چنین به نظر میرسید او در دنیای شاد خودش زندگی میکند و فقط گاهی اوقات برای دیدن کسانی که به آنها اعتماد داشت و از صمیم قلب به آنها عشق میورزید، از دنیای خود بیرون میآمد. امی، جوانترین عضو خانواده، فرد بسیار مهمی بود، لااقل به نظر شخص خودش که چنین مینمود. یک فرشتهی برفی، با چشمانی آبی و طره موهایی طلایی بود که تا روی شانههایش فر میخورد، پوستی سفید و اندامی ظریف داشت و همیشه به گونهای رفتار میکرد که گویی یک بانوی جوان متفکر است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.