توضیحات محصول:

نویسنده : جی.کی.رولینگ

مترجم : ویدا اسلامیه

نشر : تندیس

هری پاتر و یادگاران مرگ ۲

هری پاتر و یادگاران مرگ، نوشتۀ جی.کی.رولینگ، جلد یازدهم و دوازدهم از مجموعه ی خواندنی و محبوب هری پاتر رو شامل میشه که برای اولین بار در سال ۲۰۰۷ به زبان انگلیسی به چاپ رسیدن. برای آشنایی با دیگر جلد ها و مشاهده ی توضیحات کامل این مجموعه، به مطالب محصول هری پاتر (پکیج ۱۳ جلدی) در سایت adineh.market سر بزنید.

 

خلاصه ای از کتاب:

ماجرای هری پاتر و یادگاران مرگ با “اوج گیری لرد سیاه” آغاز میشه. در هفدهمین سالروز تولد هَری، جادوی عشق مادرش بی اثر میشه و ولدمورت و مرگ خواران با نقشه ی قتلی که برای هری پاتر کشیدن، آماده ی این رویداد هستن.

از طرفی هَری هم به همراه رون و هرمیون به دنبال جان پیچ های ولدمورت میگردن.(جان پیچ ها همون تکه هایی از روح ولدمورت هستن که برای رسیدن به جاودانگی در گنجینه هایی قرار داده.)

در سِری “هری پاتر و یادگاران مرگ”، رازهایی آشکار میشه و بعضی شخصیت های مهم داستان کشته میشن. هَری به راز ۳ وسیله ی مرگبار (ابر چوبدستی، سنگ زندگی مجدد و شنل نامرئی اصلی) پی می بره. این سه در کنار هم صاحبشون رو به قدرت ارباب مرگ بودن میرسونن. همینطور مشخص میشه که اسنیپ شخصیت منفوری نبوده بلکه خودش رو در بین فرمانبرداران از ولدمورت جا زده تا محفل ققنوس رو از نقشه های ولدمورت باخبر کنه. اسنیپ همیشه طرفدار دامبلدور و هری پاتر و حتی عاشق مادر اون بوده.

در نهایت در آخرین فصل از این دو جلدی، هری پاتر و دشمن اصلیش؛لرد ولدمورت، باهم رو دررو میشن و هَری موفق میشه ولدمورت (یا نام انسانی او؛ تام ریدل) رو برای همیشه نابود کنه.

صفحات پایانی کتاب به ۱۹ سال بعد میره، جایی که هَری و جینی ویزلی ازدواج کردن و سه فرزند دارن. همینطور رون و هرمیون.. اونها هم ازدواج کردن و دو بچه دارن. حالا دیگه بنظر میرسه که همه چیز خوش و خرم ادامه داره…

 

قسمتی از متن کتاب:

نور خورشید در یک لحظه بر چهره ی هردو افتاد چنان که صورت ولدمورت لحظه ای به شکل توده ی شعله وری درآمد. هری صدای جیغ بلندش را شنید و خودش نیز از ته دل به خدا توکل کرد و نعره زد و چوبدستی دراکو را به سویش گرفت.

_آوداکداورا!

_اکسپلیارموس!

صدای انفجاری مثل صدای شلیک توپ بلند شد و شعله های طلایی رنگی که میانشان پدیدار شد، درست وسط دایره ای که دورش می چرخیدند، نشانگر نقطه ی برخورد طلسم هایشان بود. هری پرتو نورانی سبز ولدمورت را دید که به طلسم خودش خورد، ابرچوبدستی را دید که در هوا بالا رفت و پشت به نور، تاریک و سیاه به نظر رسید، بر فراز سقف سحرآمیز مثل سر نجینی، چرخ زد و چرخ زد و پرواز کنان به سوی اربابی رفت که هرگز او را نمی کشت، که سر انجام به طور کامل صاحبش شده بود، و هری با مهارت خطاناپذیر بازیکنان جستجوگر، با دست آزادش آن را در هوا گرفت و  همان هنگام ولدمورت به پشت روی زمین افتاد، دست هایش از هم باز ماند و چشم های سرخش در حدقه به سمت بالا چرخید. تام ریدل در کمال حقارت به زمین افتاد، با جسمی ناتوان و حقیر، با دست هایی سفید خالی، و با چهره ای مار مانند و غافل و بهت زده. ولدمورت مرده بود، در اثر برگشت طلسم خودش کشته شده بود، و هری با دو چوبدستی ایستاده بود و به جسم تو خالی دشمنش نگاه می کرد.