نویسنده : مهرداد صدقی
نشر : سوره مهر
آبنبات هل دار
کتاب آبنبات هل دار نوشته ی مهرداد صدقی به افرادی پیشنهاد میشه که به ژانر طنز و سرگرم کننده علاقمندن.
این کتاب رمانی خنده دار و حیرت آوره که میتونه هر لحظه با اتفاقات و جملاتش شما رو سوپرایز کنه و بخندونه.
کتاب آبنبات هل دار داستانِ پسرکی بجنوردی هست که قراره برادرش به جبهه بره. محسن، ته تغاریِ یک خانواده پنج نفرهست که از قضا راوی داستان هم ایشونه.
محسنِ پرماجرای داستان، همراه با خانواده و مادربزرگش توی یکی از محله های قدیمی بجنورد زندگی میکنن و هرروز اتفاق تازه ای برای رخ دادن توی زندگی محسن وجود داره.
نویسنده در واقع روزمرگی رزمنده ها رو در جبهه به تصویر میکشه و از سرگرمی های خاص اون ها میگه.
میخواد بگه توی روزهایی که ذهنیت خیلی از مردم از اون روزها جنگ و رنجه، خیلی از مردم هم زندگی شاد و سرگرم کننده و پرماجرایی داشتن.
مردمی که همچنان امید داشتن وسرزنده و شاد، به زندگی ادامه میدادن…
خلاصه ای از کتاب :
محسن از روزایی میگه که هنوز امید در قلب مردم زنده بود، قلب ها برای ادامه دادن و زندگی کردن میتپید و از اتفاق های کوچیک، شادی های بزرگی خلق می کردن.
خیلی چیز ها رو برای اولین بار تجربه کردن و دنیاشون عوض شده. مثل اولین بار به سینما رفتن، تلویزیون رنگی دیدن و …
محسن استادِ تبدیل کردن اتفاق های کوچیک به ماجراهای خنده دار و بزرگه که این موضوع داستان رو به شدت جذاب میکنه. مثل وقتایی که با تمام شیطنت هاش میره تا آش نذری پخش کنه. یا کار هایی که تو راه مدرسه انجام میده و یا حتی وقتی که می خواد کارت عروسی پخش کنه..
فصل های جذاب کتاب :
- راز
- خواستگاری
- کارت اضافی
- پلاک دوازده به علاوۀ یک
- بفرمایید حلیم!
- عقاب ها و لاشخورها
- از سرِ نو قزل خانوم!
- آب دادنِ دسته گل!
- روز رفتن
- نامه
- عمل و عکسالعمل!
- چِلّه چِخده بهار گَلده
- بوی عیدی …
- غروب سیزده
- خیانت در خیانت و اعترافات یک دروغچی
- قدم نورسیده
- روز خوب، روز بد
- بشقارداش
- چند درسِ خالنزدیک
- اولین موزی که نخوردم
- معتاد
- کیش و مات
- خانم اوشین، آقای دلار
- چشم داشت
- اولین موزی که خوردم
- از نگاه یاران
قسمتی از متن کتاب :
بیبی قشقرقی به راه انداخت که بیا و ببین. با این حرفها که «شما منِ آدم حساب نِمکنین.» و «من آرزوی دیدن عروسی نوهمِ باید به گور ببرم.» و «منِ بگو که یک بسته روشورِ امروز تو حموم تموم کردم.» و … خلاصه، از آنجا که ماندنِ من هم به تنهایی صلاح نبود، همه به سمت خانۀ عروس راه افتادیم. البته همه که نه. عمو جواد و زن عمو هاجر نیامدند؛ چون توی مشهد زندگی می کردند و عمویم نتوانسته بود مرخصی بگیرد. عمه بتول هم برای دلیل نیامدنش گلایه کرده بود چرا فرد دیگری را که او می پسندد برای محمد نمیگیریم؛ اما مسئله این بود که او اصلاً هیچکس را نمیپسندید و فقط دنبال بهانه بود تا بهانه بگیرد! مامان می گفت عمه بتول، وقتی جوان و مهربان بوده، یک نفر را می خواسته و او هم عمه بتول را؛ ولی یکدفعه، با اینکه عمه بتول هنوز هم او را می خواسته، او دیگر عمهام را نخواسته و از آن موقع اخلاق عمه بتول سگ شده!
طفلکی، با اینکه چهل سالش شده بود، هنوز عروسی نکرده بود و می گفت: «مردا آدم نیستن.» یک بار از او پرسیدم: «یعنی منم عمه؟» و عمه جواب داد: «تا بچهای خوبی؛ ولی بزرگ که بشی تو یَم یک خری مِشی مثل بقیه.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.