توضیحات محصول:

نویسنده :  جی دی سلینجر

مترجم : رضا ستوده

نشر : نگاه

ناتور دشت
کتاب ناطور دشت نوشته جروم دیوید سالینجر که ملقب به جی دی سلینجر هست به کسانی پیشنهاد میشه که به موارد اجتماعی مثل تعارض جامعه مدرن و درام علاقمندند.
معنای این کتاب به معنی نگهبان دشت هست و روایت داستان در رابطه با یک شخص ۱۶ ساله و اتفاقاتی که در مدرسه براش رخ میده هست و مشکلات و معضلاتی که بعد از این جریانات به سراغ اون میاد.
شاید خیلی از ماها درگیر اتفاقاتی که هولدن کانفیلد شخصیت اصلی این داستان دچارش میشه، شدیم و میتونیم عمیقاً اون رو درک کنیم مطالعه این کتاب باعث میشه، احساس نزدیکی و صمیمانه‌ای
. بهمون دست بده و لذت مطالعه این کتاب رو چندین برابر میکنه
خلاصه کتاب
این داستان روایتگر زندگی یک فرد ۱۶ ساله به نام هولدن کانفیلد هست که از دورویی و چاپلوسی بیزاره و مدت ها بوده که همکلاسی ها و هم مدرسه ای هاش رو زیر نظر میگذرونده اما هر روز بیشتر به این قضیه پی می برده که از نظر اخلاقی مشکل دارن و سراسر توی ریاکاری و دورنگی غوطه ور شدن.
اون میفهمه که صداقت از بین رفته و چیزی جز ناامیدی و دروغ نمونده، هولدن کانفیلد به یکباره از مدرسه اخراج میشه و این موضوع باعث میشه که مشکلات و موانعی زیادی رو سر راه این نوجوان قرار بده.
هولدن دلش نمیخواد که خانواده‌اش متوجه این قضیه بشن و ببینن که توی چه وضعیتی گیر افتاده، پس اون تا چندین روز بعد از اخراج از مدرسه بی هدف به دور شهر پرسه میزنه.
اون راه های زیادی رو امتحان کرده تا بفهمه واقعا چه جوری باید به آرامش برسه و درونش رو زلال کنه اما هر بار میفهمه که از مسیر اشتباهی اومده و راه درست چیز دیگه ایه.
یکی از جذاب ترین قضیه های این داستان حرف زدن این پسر با خودشه اون همه چیزو کسل کننده میبینه و از همه چیز ایراد میگیره
.. و جالبتر اینکه هیچ کدوم از این ها رو بیان میکنه و همش با خودش صحبت میکنه و میریزه تو خودش
متن کتاب
همش مجسم میکنم چند تا بچه کوچیک دارن تو یه دشت بزرگ بازی می کنن هزار هزار بچه کوچیک ؛ و هیشکی هم اونجا نیست. منظورم آدم بزرگه. غیر من منم لبه یه پرتگاه خطرناک وایساده م و باید هر کسی رو که می آد طرف پرتگاه بگیرمیعنی اگه یکی داره می دوئه و نمی دونه داره کجا می ره من یه دفه پیدام میشه و می گیرمش. تمام روز کارم همینه ناتور دشتم. می دونم مضحکه ولی فقط دوس دارم همین کارو بکنم. با که میدونم این کار مضحکه.
بروم با پولی که خودم به دست آورده ام ، جایی برای خودم یک کلبه کوچک بسازم و باقی عمرم را در آنجا بگذرانم و با هیچ کسی حرف های احمقانه و لعنتی نزنم
امیدوارم اگه واقعا مُردم یه نفر پیدا شه که عقل تو کله ش باشه و پرتم کنه تو رودخونه! یا نمی دونم. هر کاری بکنه غیر گذاشتن تو قبرستون. اونم واسه اینکه مردم بیان و یکشنبه ها گل بزارن رو شکمم و این مزخرفات ! وقتی مردی گل می‌خوای چکار؟