توضیحات محصول:

نویسنده : والتر تویس

مترجم :مهشید شبانیان

نشر : میلکان

گامبی وزیر
کتاب گامبی وزیر نوشته والتر تویس به کسایی پیشنهاد میشه که به دنبال رمان های هیجان انگیز و جذاب هستند و خواهان مطالعه هر چه بیشتر سختی ها و موفقیت ها و معضلاتی که سر راه زنان قرار میگیره، هستند.
این رمان که در دهه ۱۹۶۰ شروع میشه و یک دختر سخت کوش و پر ماجرا رو روایت میکنه بسیار مورد استقبال قرار گرفته و حتی یه سریال با این مضمون و این محتوا ساخته شده که محبوبیتش رو چندین برابر کرده.
نظر چند تا از صاحب نظر ها رو درباره این کتاب بخونیم : از دیدگاه Houston chronicle این کتاب جوریه که باید قبل از باز کردن کتاب گامبی وزیر انگشتامون رو با چسب بپوشونیم، وگرنه تعلیقی که در داستان وجود داره باعث باعث میشه تا آرنج ناخونمونو بجوییم !! و از دید گاه دیگری میگه تویس مارو یک داستان در سبک درام نفس گیر لحظه ای به دام میندازه و باعث میشه درگیری شدید شخصیت‌های اون رو احساس کنیم.
این نویسنده در کنتاکی به همراه خانواده اش زندگی می کرد، خیلی به داستان های تخیلی علاقه نشون میداد و در دانشگاه ادبیات انگلیسی رو فرا گرفت و به عنوان معلم توی دبیرستان مشغول به کار شد و در نهایت در سال ۱۹۸۴ به دلیل سرطان فوت کرد.
خلاصه کتاب
داستان این کتاب راجع به دختری که مادرش رو توی یک تصادف از دست داده و حالا داره توی پرورشگاه بزرگ میشه, اون توی پرورشگاه با دختری که شجاع ترین فرد پرورشگاه محسوب میشه، دوست میشه، کم‌کم طی اتفاقاتی خیلی به شطرنج علاقه پیدا میکنه طوری که این اشتیاق و علاقه ش به شطرنج تبدیل به یک وسواس حیرت انگیز میشه.
همه جا حتی توی کلاس هاش هم سعی میکنه کتاب هایی رو که مربوط به تکنیک های شطرنجه بخونه.
این دختر که البته به اعتیاد هم مبتلاست، تمام فکر و ذکرش فقط و فقط یک چیزه و اونم بهترین بودن در دنیای شطرنجه
والتر تویس تمام سختی هایی که این دختر سر راهش قرار میگیره و باهاش دست و پنجه نرم میکنه رو به تصویر میکشه..
متن کتاب
خانم دیردورف گفت: «می‌بینم که دو ماه دیگه سیزده سالت می‌شه، الیزابت
«بله خانم.» بت روی صندلی پشت‌صافی روبه‌روی میز خانم دیردورف نشسته بود. فرگوسن او را از سالن مطالعه آورده بود. ساعت یازده صبح بود و بیش از سه سال می‌شد که بت به این دفتر نیامده بود
خانمی که روی مبل نشسته بود با خوش‌رویی گفت: «دوازده‌سالگی واقعاً سن فوق‌العاده‌ایه
ژاکت آبی‌رنگی روی لباس ابریشمی‌اش پوشیده بود. اگر آن‌همه رژ نمی‌زد و موقع حرف زدن آن‌همه دهانش را مضطربانه تکان نمی‌داد، زنی نسبتاً زیبا می‌شد. کنار دستش مردی هم نشسته بود که کت‌وشلوار دوتکۀ خاکستری‌رنگی همراه با جلیقه به تن داشت
خانم دیردورف حرفش را ادامه داد: «الیزابت توی همۀ درس‌هاش قویه. توی روخوانی و ریاضی هم شاگرد اول کلاسه
خانم گفت: «آفرین! چه خوب! من اصلاً ذهنم واسۀ ریاضی کار نمی‌کرد.» سپس رو به بت کرد و با لبخندی از ته دل گفت: «من خانم ویتلی هستم.» این حرف را با لحنی زد که انگار داشت اطلاعاتی محرمانه را می‌گفت
مرد گلویش را صاف کرد و چیزی نگفت. انگار حوصله نداشت آنجا باشد
بت پس از حرف خانم سرش را به نشانۀ تصدیق تکان داد، اما چیزی به ذهنش نرسید که بگوید. چرا او را به اینجا آورده بودند..