توضیحات محصول:

نویسنده :جنین کامینز

مترجم : سیدرضا حسینی

نشر : آموت

خاک آمریکا

کتاب خاک آمریکا اثر جنین کامینز به کسانی پیشنهاد میشه که به داستان های پر ماجرا و هیجان انگیز علاقمندن و یا مطالعه راجع به کشورهای خارجی رو دوست دارن.

این کتاب منتخب کتاب های سال ۲۰۲۰ آمریکاست. داستان راجع به یک کتابفروشیه که برای اینکه از کارتل‌های مواد مخدر فرار کنه، مجبوره به آمریکا بره.

صاحب نظر های خیلی زیادی در رابطه با جذابیت این کتاب نظر دادن، پس مطالعه این کتاب رو از دست ندید.

این کتاب داستان زندگی زنیه که اسمش لیدیا ست. او برای نجات جون خودش و بچه ش حاضر شده ریسک بزرگی رو متحمل بشه و به آمریکا مهاجرت کنه.
این داستان سرشار از هیجان و استرس بوده و به قول منتشرین لس آنجلس تایمز؛ موجب بالا رفتن آدرنالین خون شما میشه. به گفته ی این نشریه؛ خاک آمریکا یک اثر رئالیسم مدرن و شگفت‌ انگیز محسوب میشه.

ممکنه برای هر آدمی پیش بیاد که برخلاف خواسته ی خودش، درگیر روابطی بشه که تجربه های تلخ و بدی رو در زندگی ش به جا میزارن. اما این کتاب چی میخواد بگه؟!

خلاصه ای از کتاب :

لیدیا یک کتاب فروشه که با همسر و بچه ۸ ساله اش در آرامش زندگی می کنن. اما طی اتفاقاتی درگیرِ یک جدال هولناک و ناخواسته با کارتل های مواد مخدر می شن و همسرش رو از دست میده. حالا لیدیا مجبوره بعد از مرگ همسرش خودش به تنهایی از پسرش مراقبت کنه و بار این زندگی پر تنش رو به دوش بکشه، برای همین به ناچار به آمریکا سفر میکنه.
این رمان داستانی باور پذیره که به همین دلیل تونست از استقبال خیلی زیادی برخوردار بشه و به سرعت در رتبه اول بهترین فروش نیویورک تایمز قرار بگیره.
هنر و ظرافت این نویسنده در لابلای جملات این کتاب به خوبی قابل لمسه.
این کتاب علاوه بر سرگرم کننده بودن و محتوای آموزنده ای که داره، میتونه هدیه خیلی مناسبی برای دوستانتون باشه.
چی بهتر از یک کتاب با محتوای فوق العاده برای هدیه؟؟

قسمتی از متن کتاب :

لوکا پرسید:«چرا کوله پشتی ندارن؟»
– چون تبعید شدن پسر. اونا تو آمریکا زندگی کرده‌ن؛ شاید از بچگی. یه روز صبح وقتی از سر کار، مدرسه یا خرید به خونه بر می‌گشتن یا شاید هم وقتی که برای فوتبال بازی کردن تو پارک برنامه‌ ریزی می‌کردند دستگیر و با هر آنچه که در آن لحظه در دست داشتند تبعید شدند. به همین خاطر اگه موقع دستگیری از سوی مأمورای مهاجرت کوله‌پشتی همراهشون نبوده باشه، معمولا دست‌خالی اومده‌ن. بعضی وقتا زنا کیف دستی همراهشونه. اونا فرصت رفتن به خانه و جمع کردن وسایلشون رو ندارن. اما حداقل کفشای تمیز و لباسای خوبی پوشیده‌ن.
لیدیا کوله پشتی‌اش را جلویش گرفت. نمی‌خواست به این موضوع فکر کند. رویای رفتن به ایالات متحده تنها چیزی بود که آن‌ها را زنده نگه داشته بود. آمادگی نداشت تا به اتفاقاتی که قرار است بعد از رسیدن به آمریکا رخ دهد فکر کند. سلداد تکیه داد و لبش را گاز گرفت: « پس دیپورت شدن و به کشورشون برمی‌گردن؟ چرا دوباره تلاش نمی‌کنن؟»
بتو توضیح داد: «بعضیاشون تلاش کردن اما رد شدن از مرز تیخوانا درحال حاضر غیر ممکنه. مگر این که زیادی پول داشته باشین یا با یکی از کارتلا همکاری کنین. کارتلا تونل دارن. چند سال پیش راحت بود. چند نفری از بچه های ال دومپه را می‌شناختم که آدما رو از مرز رد می‌کردن. حصارا پر از سوراخ بود. نردبان و قایق هم بود. هزار راه برای رد شدن از مرز وجود داشت.»
– «الان چطور؟»
«حالا مثل منطقه‌ی جنگیه. پهبادا دوربینا و مأمورای مهاجرتی مثل دروازه بونایی که پول زیادی می‌گیرن اون جا حاضرن. تازه دیپورتیا پول هم دارند. همه شون با کار تو آمریکا پولدار شدن تا بتونن قبل از برگشتن به یه تعطیلات خوب برن.»