توضیحات محصول:

نویسنده : فئودور داستایفسکی

مترجم : سروش حبیبی

نشر : ماهی

شب های روشن

فیودور داستایوفسکی در کتاب شب های روشن، عاشقانه ی کوتاهی را برایتان روایت میکنه .این کتاب برای اولین بار در سال ۱۸۴۸ منتشر شد و تا کنون جزء کتاب های پرفروش شناخته میشه .
عاشقانه ای متفاوت که پایانی متفاوت رو در پیش داره .اتفاقات این کتاب در چهار شب رخ میده .پسری ۲۶ ساله شخصیت اصلی این داستان رو تشکیل میده که ۸ ساله در سن پترزبورگ زندگی میکنه .همچنین داستان از زبان او روایت میشه.
شب های روشن در بردارنده ی ایهام زیباییست. در برخی زمانی از سال در کشورهای نزدیک به قطب شمال ،هوا کامل تاریک نمیشه. از قضا اتفاقات داستان در همان روزها رخ داده .از طرفی جریانات کتاب باعث میشه جوان ۲۶ ساله نوری را در زندگی اش احساس کند و از تاریکی نجات پیدا کنه .این چنین شد که شب های روشن بهترین نام برای این کتاب در نظر گرفته شد .
در این کتاب فقط داستان عاشقانه و رمانتیکی را نمیخونین بلکه میتونین در اون روابط انسانی را که به طور عمیقی شکل میگیرد درک کنید .همین باعث متفاوت شدن این کتاب عاشقانه شده .پس اگر شما هم به این سبک کتاب علاقه دارین میتونین اون رو در لیست کتاب های خودتون قرار بدین .
داستایوفسکی در این کتاب هم مثل سایر کتاب هایش کمی از زندگی خودش الهام گرفته و زندگی اش در این کتاب بی تاثیر نبوده .
این کتاب در زمره ی کتاب های پرفروش قرار گرفته و فیلم هایی بر اساس اون ساخته شده.

خلاصه ای از کتاب :

کتاب از زبان پسری ۲۶ ساله هست که ۸ ساله در سن پترزبورگ روسیه زندگی میکنه .
مرد جوان که رویاپرداز ماهریست با تنهایی خودش عجین شده و از نظر او در و دیوار گزینه های بهتری برای صحبت کردن و درد و دل هستن .
در واقع او خودش رو متفاوت از سایر افراد میدونه و هیچ دوست و آشنایی در این ۸ سال زندگی در سن پترزبورگ نداره و ترجیحش برای شب گردی ها تنهاییست .
در یکی از همین شب گردی ها ،موقع برگشت به خانه دختری غمگین رو میبینه که به سیاهی آب خیره شده و در حال گریه کردن هست .
مجذوب دختر میشه و برای اولین بار جلو میره تا با او وارد صحبت بشه .نتیجه ی صحبت های آنها تنظیم کردن قرار بعدی میشه .
بعد از دیدار ها کم کم پسر جوان بر خلاف قول و قرارشان دل به ناستنکا میبازه و عاشق او میشه .عشقی یک طرفه ای که باعث بروز احساساتی مثل رنج و فداکاری در مرد جوان میشه .

قسمتی از متن کتاب :

ولی اینکه من هرگز نسبت به تو احساس نفرت کنم ،ناستنکا !که من سایه ای تاریم بر شادمانی روشن و آرام تو بیندازم !که من دانه ای از آن شکوفه های ظریفی که بر موهای تیره ات گذاری هنگامی که با او در محراب قدم بزنی را بشکنم !آه نه …هرگز هرگز!
آسمانت همیشه صف باد ،لبخند عزیزت همیشه روشن و خرسند باد و همیشه خوشبخت باشی به شکرانه ی آن لحظه ی رحمت و شادمانی که به دیگر قلب تنها و قدرشناسی دادی … خدای من ،تنها یک لحظه ی رحمت ؟آیا چنین لحظه ای تمام عمر مردی را کافی نیست ؟