توضیحات محصول:

نشر : ناهید

برادران کارامازوف (دو جلدی)

کتاب برادران کارامازوف اثر فئودور داستایوفسکی مناسب برای کساییه که به رمان های فلسفی و قابل تأمل علاقه مندند.

این کتاب که از قضا آخرین کتابیه که داستایفسکی در آخر عمر خودش به تالیف در آورده و مسلما اگر حداقل ۲۰ تا ۳۰ کتاب خونده باشید محاله که اسم این کتاب رو نشنیده باشید.

خلاصه ای از کتاب :

داستان این کتاب از جایی شروع میشه که یک نفر میمیره ! فردی به نام فیودور پاولویچ کارامازوف که زمین های خیلی زیادی هم داره و از شهرت خوبی هم برخورداره به طرز ابهام برانگیزی میمیره و ادامه داستان درباره پسر هاش پیش میره داستایوفسکی اول کتاب به ما از قهرمان داستان که اسمش آلکسی هست میگه، با اینکه ذکر میکنه اصلاً آدم بزرگ و خاصی نیست اما قهرمان داستانه.

و همین گفته نویسنده مخاطب رو به فکر فرو میبره و اون رو مشتاق میکنه که تا آخر داستان پیش بره و بدونه که چرا الکسی قهرمانه.

فئودور پدر خانواده ست و به شدت منفوره ، جوری که همه بچه هاش ازش متنفرن، از دوتا زن سه تا بچه داره و بچه آخریش هم که عقب مونده هست، حاصل یه رابطه نامشروع بین فئودور و یه زن عقب مونده ست.

در اوایل داستان این خانواده هفت نفره خانواده خوبی بیان میشن اما هرچی داستان پیش میره بیشتر به این نتیجه میرسیم که چه وجوه زشتی رو درون این خانواده میتونیم پیدا کنیم.

اول از همه دیمیتری که برادر بزرگ خانواده ست رو میشناسیم و درون پلیدش رو میفهمیم که چقدر هوس بازه..

دیمیتری معتقده که پدرش فیودور ثروت های زیاد مادرش رو که از خانواده اشرف زاده و پولدار بوده رو بالا کشیده.

بعد از دیمیتری داستان، خوی درونی ایوان، برادر دیگرش رو نشون میده کسی که ادعای روشنفکری داره و به شدت شکاکه اون سعی میکنه رابطه بین برادرش دیمیتری و پدرش رو بهتر کنه ولی آیا موفق میشه؟

آخرین کسی که معرف حضور قرار میگیرن الکسی یا آلیوشا فرزند دیگه ی فئودور هست که ۲۰ سالشه و اصطلاحاً قهرمان داستانه !

هر کدوم از این برادرهای کارامازوف دارن سعی می‌کنن که احساساتی که اونها رو به سمت گناه و وسوسه میکشونه کنترل کنن.

داستان که بیشتر پیش میره شدت تنفر برادران کارامازوف از پدرشون فئودور بیشتر و بیشتر میشه تا جایی که اون ها سعی می کنن بکشنش..

و آیا واقعا میکشن؟

قسمتی از متن کتاب :

از گناهان تان نهراسید، حتی آن گاه که به آن پی می برید، به شرط آن که توبه کنید، اما با خدا شرط نگذارید. باز می گویم، مغرور نباشید. در برابر کهتران مغرور نباشید، در برابر مهتران نیز مغرور نباشید. و از آنان که شما را می رانند، بی آبروی تان می کنند، دشنام تان می دهند و به شما تهمت می زنند کین به دل نگیرید. از کارفران، آموزگارانشر و ماده گرایان نیز کین به دل نگیرید، نه حتی از کسانی در میان آنان که شرورند، و نه از کسانی در میان آنان که نیکند، زیرا بسیاری از آنان نیکند، خاصه در روزگار ما. در دعاهای تان از آنان چنین یاد کنید: خدایا رستگار کن آنانی را که کسی نیست برای شان دعا کند، نیز رستگار کن آنانی را که نمی خواهند به درگاه تو دعا کنند.

به تو می گوییم برای انسان هیچ دغدغه ای آزارنده تر از این نیست که کسی را بجوید تا هرچه زودتر بتواند آن عطیه ی آزادی را که این موجود مفلوک با آن به دنیا می آید به او بسپرد. اما تنها کسی می تواند آزادی انسان ها را بر عهده بگیرد که وجدان شان را راضی کند. با نان بیرقی بی چون و چرا به تو داده شد: به انسان نان بده و او در برابرت تعظیم خواهد کرد، چون هیچ چیز ناگزیرتر از نان نیست. اما اگر در عین حال کسی دیگری وجدان او را در اختیار گیرد – آه، آن گاه حتی نان تو را بر زمین می اندازد و کسی را متابعت می کند که وجدانش را فریفته است

لحظاتی هست که، در انجام وظایف مان، خودمان در برابر انسان درون و هم به خاطر انسان درون تقریبا احساس ترس می کنیم! این لحظاتی است که آدم به وحشت حیوان جنایتکاری می اندیشد که از پیش می داند همه چیز از دست رفته است اما همچنان تقلا می کند، همچنان قصد دارد با شما بجنگد. این ها لحظاتی است که همه ی غرایز صیانت نفس فورا در او سربلند می کند و او در تلاش برای نجات خودش به شما با چشمی نافذ نگاه می کند، می پرسد و رنج می کشد، شما را می گیرد و مطالعه می کند، چهره تان را، اندیشه های تان را، در انتظار این که ببیند از کدام سو ضربه خواهید زد، و بی درنگ هزاران طرح در ذهن اشفته اش می ریزد.