توضیحات محصول:

نویسنده : لئو تولستوی

مترجم : سروش حبیبی

نشر : چشمه

ارباب و بنده

کتاب ارباب و بنده به تالیف لئو تولستوی به کسانی پیشنهاد میشه که ادبیات کلاسیک رو می پسندن و به سبک های رئالیستی و اجتماعی علاقه دارن.

تولستوی یک نویسنده روسیه که خیلی هم مورد احترام روسی ها قرار داره و شاهکار های زیادی خلق کرده و حتی به احترامش سکه طلای یادبودش ساخته شده. او این کتاب رو نوشته تا صرف بر اینکه با داستانی هیجان انگیز و پر فراز و نشیب همراه باشیم، مفاهیم اجتماعی که خیلی از مردم درگیرش هستن رو درک کنیم.

خود تولستوی هم معتقده که هنر رمان نویسی و داستان نویسی صرفاً نباید خواننده رو سرگرم کنه بلکه باید اون رو به چالش بکشه و برای مخاطب هدف های اخلاقی داشته باشه.

خلاصه ای از کتاب :

این کتاب راجع به یک مرد به نام واسیلی هست که تاجر و زمین دار بزرگ و ثروتمندیه و میخواد برای خرید چوب و زمین به سفر بره. در این سفر نیکیتا که یکی از خدمتکار هاشه رو همراه خودش میبره. واسیلی خیلی بیتابی میکنه تا هرچه زودتر بتونه به مقصد برسه اما شانس باهاشون یاری نمیکنه و وسط راه به طوفان و برف و بارون خیلی شدیدی برخورد می کنن.

این اتفاق حتی جون اون ها رو به خطر میندازه و واسیلی بدون اینکه کوچکترین اهمیتی به نیکیتا بده فقط به فکر زنده موندن خودش و انجام دادن کاراشه.

ما اینجا از قدرت و خودخواهی اقشار بالاتر جامعه نسبت به زیر دست ها و قشر پایین تر از خودشون، میخونیم..

همونطور که گفته شد، در خلال جملات داستانیِ این کتاب، مفاهیم اخلاقی هم بیان میشه و به بررسی اقشار مختلف جامعه پرداخت میشه که شما رو به فکر و تامل سوق میده.

مثال عینی اون واسیلی (مرد ثروتمندی) که کار و جون خودش رو اولویت قرار میده و نیکیتا رو در اوج تحقیر  به حال خودش رها میکنه. میخونید که در حین یخبندان و اوضاعی که جفتشون دچارش شدن، چطور خود برتری باعث میشه به راحتی آب خوردن، جونِ یک آدم دیگه فراموش بشه.

از طریق داستان این مرد ثروتمند که حتی زن و بچه خودش رو در شبی که باید کنارشون می بود (شب عید نیکلای مقدس) ترک میکنه، در نهایت به ما مطلبی رو میرسونه.. اینکه لذت واقعی زندگی چه چیزیه؟؟

در یخبندانی که واسیلی و نیکیتا دچار شدن، ما هم همراه لحظات سخت شون میشیم.. از ظلمی می شنویم که ارباب در حق بنده ش میکنه و نیکیتا رو درحالی که چندان لباس مناسبی هم نداره، در حال یخ زدن ترک میکنه و خودش به تنهایی با اسب دور میشه. اما از شانس بدش بازم راه رو گم میکنه و ناچاره که بازم پیش نیکیتا برگرده و این برگشتنش اتفاقات عجیب و غریبی رو برای واسیلی رقم میزنه که خوندنش خیلی جذابه….

بعضی از جملات زیبای تولستوی :

– موسیقی خلاصه احساسات است.

– دو جنگجوی قدرتمند، صبر و وقت هستند.

– تنها معنای زندگی خدمت به بشریت است.

– زندگی واقعی وقتی اتفاق می‌افتد که تغییرات جزئی رخ دهد.

– هنر یک کار دستی نیست، بلکه انتقال احساسی است که هنرمند تجربه کرده است.

– با یاد خداوند، لحظه‌ای صبر کنید، کار خود را متوقف کنید و اطرافتان را تماشا کنید.

– هرچه دولت بزرگتر باشد، نوع وطن پرستی آن اشتباه و بی رحمانه‌تر است، و رنجی که قدرت براساس آن بنا می‌شود، بیشتر است.

قسمتی از متن کتاب :

نیکیتا از وقتی که نمد را به دور خود پیچیده و پشت سورتمه نشسته بود، هیچ حرکت نکرده بود. او مثل همه کسانی‌ که در زندگی با طبیعت گلاویزند و از رفاه نصیبی ندارند، شکیبا بود و می‌توانست ساعت‌ها و حتی روزها بی‌آنکه پریشان شود و به خشم آید، در انتظار بماند. صدای اربابش را که صدایش کرده بود، شنیده بود اما جوابش را نداده بود. زیرا میل نداشت حرکتی بکند یا حرفی بزند؛ هر چند از چایی که نوشیده، تقلای فراوانی که برای جستن راه در برف کرده بود، هنوز اندکی گرم بود، می‌دانست که عمر این گرما زیاد نیست و دیگر نیرویی ندارد که خود را با تکاپو گرم کند. زیرا احساس می‌کرد که از خستگی حال اسبی را دارد که بریده است و هر قدر هم تازیانه‌اش بزنند، از جای خود نمی‌جنبد و صاحبش در می‌یابد اگر می‌خواهد اسبش کار کند، باید راحتش بگذارد و یونجه‌اش بدهد..