نویسنده : پائولو کوئیلو
مترجم : اعظم خرام
نشر : پارسه
جاسوس
کتاب جاسوس، نوشتهی پائولو کوئیلو، نویسندهی محبوب و معاصر برزیلی، به افرادی که دوست دارن با سرنوشت یکی از مرموز ترین و معروف ترین جاسوس های قرن آشنا بشن، پیشنهاد میشه.
این کتاب داستان زنی مبهم و عجیب غریب رو روایت میکنه که هم رقاص بود و هم جاسوس. او تونست توی جنگ جهانی اول به خیلی از بزرگ های فرانسه نزدیک بشه و اطلاعات مهمی رو ازشون بگیره و به آلمانی ها برسونه.
خلاصه ای از کتاب :
مارتا هاری، که یک رقاص حرفه ای و صد البته زیبا بود، می تونست با ظاهر خودش دل مردای زیادی رو به دست بیاره و به خیلی ها نزدیک بشه. مارتا یکی از پیچیده ترین و مرموز ترین زن های تاریخ به حساب می اومد.
پائولو در این کتاب زندگی و سرنوشت واقعی این زن رو روایت کرده. و فقط در جزئی از این کتاب و دیالوگ ها از تخیل و خلاقیت خودش استفاده کرده.
گرترود مارگارت زله قبل از اینکه از طرف جامعه به عنوان یه فاحشه، رقاص و جاسوس شناخته بشه، اتفاقات عجیب و پر چالشی رو از سر گذرونده و همین باعث شده به چیزی که الان هست تبدیل بشه.
اون دوران کودکی مرفهی رو داشته اما در نوجوانی ورشکستی پدرش و بعد مرگ والدینش رو تجربه میکنه و تحولات زیادی توی شخصیت و زندگیش به وجود اومده.
اون اوایل جوانیش، چندین بار مورد آزار و اذیت جنسی و تجاوز قرار گرفت، اما تصمیم گرفت برای خاتمه دادن به این وضعیت هولناک و سختش، ازدواج کنه. اونم با یه افسر ارتش..
مردی که خیلی بد اخلاق و خشن بود و با اینکه ثمرهی ازدواجشون ۲ تا بچه بود، اما زندگی بدون عشق و بی روحی رو میگذروندن.
اون بعد از ازدواجش از هلند به اندونزی رفت ولی طی اتفاقاتی، بعد از اینکه فرزندانش رو از دست داد، همسرش رو هم ترک کرد و به پاریس رفت.
اون زن با استعدادی بود، رقص رو یاد گرفت و طی چند ماه به یکی از مشهورترین زنان شهر تبدیل شد. کسی که با اجراهای فوق العادهش همه رو مبهوت میکرد.
اون طی این چند ماه مرد های زیادی رو به خودش جذب کرده بود تا اینکه جنگ جهانی اول اتفاق افتاد و سرویس جاسوسی آلمان ازش خواست که جذابیت و زیباییش رو ابزار قرار بده و به جاهای سیاسی فرانسه بره، با سیاست مدارها ارتباط بگیره تا اطلاعات محرمانه ای ازشون به دست بیاره.
اما همه چیز به همین سادگی و طبق انتظار و پیش نمیره. مارتا دستگیر میشه و …
قسمتی از متن کتاب :
اندام باریک و بلند مارتا هاری با چابکی و گیرایی و گیسوان سیاه و مواجش همچون یک جانور وحشی به طور غریبی ما را به یک دنیای جادویی میبرد. این زنانهترین زن با حرکات بدن خود، تراژدی نا آشنایی را مینگارد. این زن بدن خود را با هزاران پیچ و خم و حرکات موزون هماهنگ با ریتم موسیقی به هم میآمیزد.
…سطر های این بریده های روزنامه که شبیه تکه های شکسته شده فنجان چای است، بیان کننده داستان زندگی من است زندگی که دیگر آن را به یاد ندارم. به محض اینکه از اینجا خارج شوم، سفارش میدهم که این بریده های روزنامه ها را روی چرم صحافی کنند و هر صفحه آن را با طلا قاب بگیرند.
حالا که همه اموالم ضبط شده، این میراث من برای دخترم خواهد بود. هنگامی که دوباره همدیگر را ببینیم، برای او از تماشاخانه فولیبرژر خواهم گفت؛ جایی که رویای هر زن رقاصیست که بتواند در مقابل تماشاگران هنرنمایی کند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.