توضیحات محصول:

نویسنده : گابریل گارسیا مارکز

مترجم : زهره روشنفکر

نشر :  مجید (به سخن)

صد سال تنهایی

کتاب صد سال تنهایی، به قلم گابریل گارسیا مارکز، به کسانی که به ادبیات کلاسیک و داستان های عجیب و هیجان انگیز علاقه دارن، توصیه میشه.

این کتاب که یه کتاب خیلی جذاب و خوندنیه؛ به گفته‌ی خود نویسنده، ۱۵ ماه طول کشید تا اون رو بنویسه و تا زمان تمام شدنش خودش رو توی خونه حبس کرده بود.

 

خلاصه ای از کتاب :

داستان این کتاب از زبان سوم شخص حکایت میشه و زندگی شش نسل خانواده بوئندیا رو روایت میکنه، که نسل اول اونها در دهکده ای به نام ماکوندو ساکن میشن. سبک این رمان رئالیسم جادوییه.

مارکز از همون اول با نوشتن از کولی ها، کارهای جادویی اون ها رو شرح میده و شگفتی هایی که حضور این کولی ها باعث بانیش هستن رو در خلال داستان می گنجونه.

ناپدید شدن یهویی، و مرگ بعضی از شخصیت های کتاب به این جادویی بودنش شدت میده.

رمان صد سال تنهایی اولین رمانی بود که مردم امریکای لاتین خودشون رو باهاش شناختن! چون زمانی که از مردمانش می گفت؛ اون ها رو به قدرتمندی، معرفت، شور و اشتیاق معرفی می کرد. و ارزش ها و هنجار هاشون رو با اهمیت تلقی می کرد.

این کتاب جوریه که انگار سرنوشت و سرانجام همه‌ی اعضای خونواده رو به تنهایی و انزوا می کشونه . .

جملات قشنگی از کتاب :

_انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پائین بنگرد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.

_هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران.

مرگ از پیری نمی آید، بلکه با فراموشی می آید.

_برای عشق مبارزه کن ولی هرگز گدایی نکن.

قسمتی از متن کتاب :

او به تلخى پاسخ داد: «حالا که کسى حاضر نیست با ما بیاید، ما خودمان از اینجا خواهیم رفت.» اورسولا با خونسردى تمام گفت: «ما از اینجا نخواهیم رفت، ما همین جا مى‌مانیم، زیرا ما در اینجا فرزندانمان را به دنیا آورده‌ایم.» خوزه آرکادیو بوئندیا پاسخ داد: «اما هنوز کسى در اینجا نمرده است. وقتى کسى مرده‌اى در جایى ندارد، به آنجا تعلق ندارد.

اورسولا با لحنى آرام و مصمم گفت: «اگر لازم باشد که من بمیرم تا بقیه در اینجا بمانند، خواهم مرد.

خوزه آرکادیو بوئندیا که تاکنون چنین عزم و اراده‌اى را در همسرش ندیده بود، سعى کرد تا با وعده‌ هاى خیالى خود، راجع به دنیایى شگفت‌ انگیز که در آنجا کافى بود چند قطره از یک ماده جادویى را بر زمین بریزى تا درختان میوه بدهند و در آنجا انواع دارو هاى مسکن را با بهایى اندک مى‌فروشند، او را فریب دهد. ولى این چرندیات در اورسولا اثرى نداشتند. او مى‌گفت: «بهتر است به جاى اینکه مدام به فکر کشفیات تازه و عجیب باشى، کمى هم به پسرانت فکر کنى نگاهشان کن، درست مثل دو تا یابو همین اطراف ول هستند!