شیطان و دوشیزه پریم
کتاب شیطان و دوشیزه پریم که توسط پائولو کوئیلو به رشته تحریر در اومده مناسب برای کساییه که به رمان ترسناک و هیجان انگیز علاقه دارند.
این کتاب که در سال ۲۰۰۰ منتشر شد از استقبال خیلی خوبی برخوردار شد.
شیطان و دوشیزه پریم راجع به زندگی مردمی که توی دهکده ای به اسم ویسکوز و با شیطان زندگی می کنند و یه سری سوالاتی که مثل خوره روح شون رو میجوه، هست.
این رمان از دسته کتاب هایه که نه تنها سرگرم کننده و هیجان انگیزه و آدرنالینتون رو بالا میبره بلکه باورهاتون رو هم زیر سوال میبره.
خلاصه ای از کتاب :
در این کتاب این نویسنده یه داستان جنجال برانگیز از یک روستای کوچیک رو روایت میکنه که گذشته خوب و پر افتخاری داره، اما همه جوون هاش از روستا خارج شدند و به شهر مهاجرت کردن و حالا روستا داره خالی و خالی تر میشه.
در کل روایت کتاب شیطان و دوشیزه پریم از جایی شروع میشه که یه غریبه پا توی روستا میزاره و فقط یکی از اعضای روستا میتونه چیزی که با این مرد غریبه همراهه رو ببینه و بقیه اعضای روستا در دیدن اون موجود عاجزن.
و این یعنی این غریبه یک موجود نامرئی با خودش داره و اون موجود چیزی نیست جز شیطان..
یه لحظه تصورش کنیم که شیطان روی شونه هاش یه کیف بندازه و در حالی که توی کیفش ۱۱ تا شمش بزرگ طلا داره با یه دفتر عجیب غریبِ بزرگ، توی شهر راه بره و از تک تک مردم روستا سوال های فلسفی و تامل برانگیز بپرسه.
ازشون سوال کنه که آهای آدما، حالا در نهایت شما خوبین یا بد؟ کارای خوب میکنین یا همش به فکر شرارتین ؟.
اگه یه همچین سوالی از شما پرسیده بشه شما دچار تفکر نمیشین و آیا تا چندین وقت درگیرش نیستین؟
آدمها همیشه این دغدغه رو که معنی و مفهوم بدی و خوبی رو در جهان درک کنن، داشتن اینکه چه رفتاری رو خوب محسوب میکنیم و چه رفتاری رو غلط ..
و اینها دغدغه هاییه که پائولو کوئیلو با نوشتن این کتاب برای ما یادآوری میکنه و ما رو باهاشون درگیر میکنه.
قسمتی از متن کتاب :
برتا با خودش گفت: «حق با شوهرم بود. اگر من امروز اینجا نبودم، کسی متوجه ورود او به دهکده نمیشد.»
اگرچه برتا توان تشخیص سنوسال او را نداشت، اما حدس میزد که مرد حدود چهل تا پنجاه سال داشته باشد. او هم همانند افراد سالخوردهی دیگر، با معیارهای خودش او را جوان انگاشت. با خود فکر کرد، یعنی چه مدت در دهکده خواهد ماند؟ و چون دید فقط کولهبار کوچکی دارد، احتمال داد تنها ممکن است چند روز بماند و بعد هم بهدنبال سرنوشتش برود؛ سرنوشتی که برتا از آن بیخبر بود و نمیخواست هم دربارهاش بداند.
باوجوداین، با خودش فکر کرد ارزشش را داشته که اینهمه سال در آستانهی درِ خانهاش بنشیند و منتظر آمدنش باشد. چراکه دستکم نگریستن به زیباییهای کوهستان را در همهی این سالها فراگرفته بود؛ کاری که تمام عمر درکش نکرده بود، تنها به این دلیل که در آن دهکده به دنیا آمده بود و به مناظرش عادت داشت.
همانطور که برتا میپنداشت، مرد غریبه وارد مهمانسرا شد و پیرزن با خود فکر کرد بهتر است آمدن مهمان ناخوانده را به کشیش ده اطلاع دهد، اما باز با خودش فکر کرد کشیش ده به حرفهای او گوش نخواهد داد و خواهد گفت این حرفها فقط توهّمهای افراد پیر و سالخورده است
پس حالا فقط باید انتظار میکشید که چه پیش خواهد آمد. شیطان که برای ضربهزدن به زمان نیازی ندارد؛ درست مثل طوفان، گردباد و بهمن که تنها در عرض چند ساعت درختان دویستساله را از ریشه بیرون میکشند..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.