توضیحات محصول:

نویسنده : ارنست همینگوی

مترجم : نجف دریا بندری

نشر : نگاه

پیرمرد و دریا

کتاب پیرمرد و دریا، از ارنست همینگوی، برای افرادی مناسبه که به ژانر رمان های ملایم و عبرت آموز علاقمندن.

این کتاب یکی از معروف ترین کتاب های همینگوی هست و بسیار خوندنیه.

پیرمردِ داستان همیشه با خودش در جداله و در ذهن با خودش صحبت میکنه. صداهای درونیش اون رو به طرف کارهای دیگه سوق میدن و اما منطقش مانع میشه و پیرمرد رو به سمت هدف های اصلیش برمیگردونه.

نوشتار روان و ساده‌ی رمان و مباحث باور پذیری که بیان میکنه خوندن کتاب رو برای خواننده خیلی لذت بخش تر کرده.

همینگوی در این کتاب مسائلی از قبیل شکست و پیروزی رو به طور واقع گرایانه ای تعریف میکنه که موجب جذابیت کتاب شده.

 

خلاصه ای از کتاب :

داستان روایتی از سانتیاگو ی پیره. پیرمرد ماهیگیر و با تجربه‌ ای که 84 روزه که هیچ ماهی ای صید نکرده!

پسری به نام مانولین، با وجود مخالفت پدر مادرش، به پیرمرد کمک می کنه و به خاطر علاقه ای که به سانتیاگو داره همراهیش میکنه. درسته که توی صید کردن ماهی بهش کمکی نمیکنه، اما به سرو وضع پیرمرد حسابی میرسه و نیاز هاش رو برطرف میکنه و براش هم صحبت خوبیه.

سانتیاگو و مانولین، هر دو عاشقِ بیس بال هستن و در این قضیه صحبت های زیادی باهم دارن.

پیرمرد معتقده که عدد 85 عدد خوبیه و شانس میاره، پس باید روز هشتاد و پنجم یه صید بزرگ داشته باشن. روز موعود که فرا میرسه، مانولین وسایل سانتیاگو رو آماده میکنه، و اون به تنهایی و به امید یه صید بزرگ، خودش رو به دل دریا می سپره.

از این جا به بعد ماجراهای پیرمرد در دریا ادامه پیدا میکنه. ماجرای تلاش و کشمکش با نیزه ماهی، (همون صید بزرگی که انتظارش رو داشت) و اتفاقاتی میفته که جذاب و خوندنیه و ارزش مطالعه کردن داره ..

قسمتی از متن کتاب :

یک ساعتی بود که پیرمرد جلوی چشمش لکه های سیاه می‌دید. عرق چشمش را می‌سوزاند و بریدگی، بالای چشم و روی پیشانی‌اش را می‌سوزاند. از لکه های سیاه نمی‌ترسید. با آن فشاری که بر ریسمان می‌آورد این طبیعی بود. اما دو بار احساس ضعف کرد و سرش گیج رفت؛ این نگرانش می‌کرد.

گفت:«غیر ممکنه، من جا نمی‌زنم، تو چنگ یه همچین ماهی ای نمی‌میرم، اونم حالا که داره به این خوشگلی میاد جلو. خدایا به من قوت بده تاب بیارم. صد بار ای پدر ما… و صد بار یا حضرت مریم می‌خونم. ولی الان نمی‌تونم بخونم.

با خود گفت دعاها را خوانده بگیر. بعد می خوانم. در همان لحظه ریسمان که در هر دو دستش بود ناگهان بنای تلاش و تلاطم را گذاشت. تکان‌ها تند و سخت و سنگین بود.

با خود گفت دارد با نیزه اش به سیم سر ریسمان می‌کوبد. منتظرش بودم. باید این کار را می کرد. ولی با این کار ممکن است از آب بیرون بپرد. بهتر است حالا همین جور چرخ بزند. پرش برایش لازم است، برای این که هوا بگیرد. بعد با هر پرشی ممکن است زخم قلاب باز تر شود و ماهی خودش را خلاص کند.

گفت:«ماهی، نپر، نپر، ماهی..»