توضیحات محصول:

نویسنده : فرانتس کافکا

مترجم : صادق هدایت

نشر : جامی

مسخ و داستان های دیگر

کتاب مسخ یکی از شاهکارهای فرانتس کافکا ست و به کسانی پیشنهاد میشه که به رمان های فلسفی و پر عمق علاقمندن.

میشه گفت کتاب مسخ؛ معروف ترین اثر این نویسنده ست و شاهکار ادبی کافکا شناخته شده. این اثر، یکی از مهمترین آثار داستانی قرن بیستم از دیدگاه آمازونه.

تصور کنید از خواب بیدار می شید و یهو می بینید که به یک جانور تبدیل شدید که هیچ شباهتی به خودِ قبلیتون نداره! این کتاب، داستان جوانی رو روایت میکنه که اسمش گره گوار سامسا هست. او وقتی از خواب بیدار میشه میبینه که به یک حشره تبدیل شده!!

خلاصه ای از کتاب :

گره گوار سامسا بعد از اینکه از خواب بدی که داشت میدید، پرید.. متوجه شد که در حین خواب (روی تختش) به یک حشره ترسناک و غیر آشنا تبدیل شده. بدنش مثل یه سوسک بود و وقتی بیشتر به خودش نگاه می کرد شکمش رو متورم و گنده میدید.

گره گوار با خونوادش زندگی میکرد و چون باباش خیلی پیر بود، اون مرد خانواده محسوب می شد و خرج خانواده اش رو تامین می کرد. حالا این پسر که هم شخصیت اصلی داستانه و هم نون آور خونه، دیگه به یک حشره ی زشت تبدیل شده که نمیتونه به سرکار بره..

حالا گره گوار نه پیش اعضای خانوادش میره و نه سر کار.. . درِ اتاق رو قفل کرده و نمیذاره کسی به داخل بره، برای همین اعضای خانواده نگرانشن و حتی با اصرار های زیاد خانوادش هم راضی نمیشه درو باز کنه تا خانوادش اونو ببینن.

گیج و سرگردون وسط اتاق وایساده و همش داره به این فکر میکنه که آخه چرا؟ چجوری؟!

بعد از چندین روز که به سر کار نرفت، رئیسش از طرف مرکز کارش افرادی رو میفرسته تا وضعیت گره گوار رو بررسی کنن. با اومدن اون شخصِ فرستاده شده، اونقدر اعضای خانوادش اصرار می کنن تا بلاخره این پسر راضی میشه که در رو باز کنه و یهو خانوادش که هیچ تصوری از وضعیت گره گوار نداشتن با یه موقعیت وحشتناک و عجیب روبرو میشن!

قسمتی از متن کتاب :

در همان موقع که این افکار را به سرعت در مغزش زیر و رو می‌کرد، بی‌آنکه تصمیم بگیرد از رختخواب بلند بشود، شنید که در پهلوی بسترش را می‌کوبند و در همان دم، ساعت زنگ سه ربع را زد. مادرش او را صدا می‌کرد: «گره‌گوار، ساعت هفت و ربع کم است. آیا خیال نداری به ترن برسی!؟» طنین صدایش گوارا بود! گره‌گوار از آهنگ جواب خودش به لرزه افتاد. در این که صدایش شناخته می‌شد شکی در بین نبود. او بود که حرف می‌زد؛ اما یک جور زق‌زق دردناکی که ممکن نبود از آن جلوگیری کند و به نظر می‌آمد که از ته وجودش بیرون می‌آمد و در صدایش داخل می‌شد و کلمات، صوت حقیقی خود را نداشتند؛ مگر در لحظه اول و سپس صوت مغشوش می‌شد؛ به‌طوری که آدم از خودش می‌پرسید، آیا درست شنیده است یا نه؟ گره‌گوار خیال داشت جواب مفصلی بدهد؛ اما با این شرایط به همین اکتفا کرد که بگوید: «بله، بله، مادرجان متشکرم، بلند می‌شوم.

بی‌شک حائل بودن در نمی‌گذاشت به تغییری که در صدای گره‌گوار حاصل شده بود پی ببرند، زیرا توضیح او مادر را متقاعد کرد و مادرش در حالی که پاپوش را به زمین می‌کشید دور شد. این گفت‌ و گوی مختصر، سایر اعضای خانواده را متوجه کرد که گره‌گوار برخلاف انتظار هنوز در رختخواب است. پدر نیز آهسته با مشت به کوفتن در پهلویی شروع کرد و فریاد زد: «گره‌گوار! گره‌گوار» آیا ناخوشی؟ چیزی لازم داری؟» گره‌گوار سعی کرد که کلمات را دقیق تلفظ بکند و تا می‌تواند لغات را از هم مجزا بنماید تا صدایش طبیعی بشود. به هر دو طرف جواب داد: «حاضرم» پدر رفت که چاشت بخورد ولی خواهر هنوز پچ‌پچ می‌کرد: «گره‌گوار، خواهش می‌کنم که در را باز بکنی.» گره‌گوار اعتنایی به این پیشنهاد نکرد. برعکس، خوشحال بود که عادت در بستن از تو را مثل اتاق مهمان‌خانه، حفظ کرده بود ..