نویسنده :ریچارد فنتون و آندریا والتز
مترجم : محمد صدیق سپهری نیا
نشر : گیوا
نه بشنو و ثروتمند شو
کتاب نه بشنو و ثروتمند شو، به تالیف ریچارد فنتون و آندریا والتز، داستانی زادهی تخیل هست. این داستان، چهار روز از زندگی فردی به نام؛ اریک جیمز، رو روایت میکنه. و چه بسا خاطره انگیز هم هست.
اریک یه شوهر مهربون و عالی برای همسرشه و دستگاه کپی میفروشه.
موضوع این کتاب اینه که “بله”؛ هدف و “نه”؛ نردبان رسیدن به هدفه. یعنی ما برای رسیدن به هدف اصلی باید نه گفتن و نه شنیدن رو در زندگیمون به کرات تمرین کنیم.
به نظرتون اگه بتونیم به آینده سفر کنیم و با خودمون جور دیگه ای که شجاعانه تره حرف بزنیم چی میشه؟ این فرصتیه که برای اریک جیمز؛ شخصیت اصلی این داستان پیش اومده و می بینیم که چه تغییرات شگرفی توی زندگیش به وجود میاد!
مسلماً این کتاب با اینکه حجم کمی داره اما تاثیری شگفت انگیز توی زندگی و تصمیمات ما ایجاد می کنه.
ریچارد فنتون در این داستان ۲ طرز تفکر متقابل رو بهمون نشون میده؛
- طرز تفکر کسی که نمیتونه نه بشنوه و نه بگه
- طرز تفکر فردی که نه شنیدن رو جز ملزومات زندگیش پذیرفته
خلاصه ای از کتاب :
شخصیت اصلی این کتاب یک فروشنده ست. اما این داستان فقط برای فروشنده ها نوشته نشده بلکه برای تمام اشخاصی که با جواب نه مواجه میشن، کاربرد داره.
بعضی از نظر های صاحب نظران درباره کتاب نه بشنو و ثروتمند شو اینه: «اگر تصمیم دارید در تمام عمرتان تنها یک کتاب دیگر را مطالعه کنید، این کتاب را به عنوان آخرین کتاب بخوانید از تاثیر آن شگفتزده خواهید شد.»
به نظر میرسد مطالعه این کتاب نه تنها برای فروشندگان، بلکه برای تمام افراد جویای موفقیت ضروری باشه.
قسمتی از متن کتاب :
سهشنبه صبح، در حالی که از لابه لای میز ها به سمت اتاق کارم میرفتم، خانم مسئول پذیرش دفتر گفت: «اینجا چه کار میکنی اریک؟
حجم زیاد کاغذ هایی که در دست داشتم را به او نشان دادم و گفتم: «به نظر تو دارم چه کار میکنم؟ طبق معمول، دارم کارهای عقب افتاده رو انجام میدم. تو که بهتر میدونی کارن، ده درصد از فروش، دنبال کردن مشتریهای بالقوه است و نود درصدش کاغذ بازی. کاغذ بازی بیشتر، مساوی با فروش بیشتر. به همین دلیل آدم از کار خودش پشیمون میشه.
به سمت دفتر بزرگ که در گوشهی اتاق بود، اشاره کرد و با لبخند گفت: «مراقب باش فرانک صدات و نشنوه.
«فرانک وایت» معاون بخش فروش بود و به هیچ وجه نباید دست کم گرفته میشد. او آدمی سختکوش، جاهطلب و شدیداً مصمم بود که میتوانست با یک نگاه، دل آدم را خالی کند. لوح کوچکی، لبهی میز کارش قرار داشت که شعار مورد علاقهاش روی آن حک شده بود تا تمام اعضای تیم فروش بتوانند آن را بخوانند: «یا رکوردی در فروش برای خودت ثبت کن یا بارت را ببند و از اینجا برو.» این جملهی ساده، رسا و دلهرهآور، در اکثر مواقع، راهگشا بود. به حدی از این شعار میترسم که به هیچ وجه دوست ندارم آخرین باری را که موفق نشدم به حد نصاب فروش برسم، به یاد بیاورم. شرکت، مدیران دیگری هم داشت که اغلب برای افزایش موفقیت کارکنان، آنها را با پاداش هایی تشویق میکردند، اما فرانک هرگز این کار را نمیکرد. او از تنبیه و توبیخ برای ترقیب کردن فروشندهها استفاده میکرد..
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.