کارآگاه هاف مون
کتاب کارآگاه هاف مون به قلم نویسنده و کمدین ایرلندی، ایون کولفر نوشته و در سال 2006 منتشر شد. در سال 2008 سریالی با اقتباس از این رمان نیز ساخته شد.
این کتاب در ژانر معمایی و رازآلود نوشته شده و مناسب نوجوانان سنین +10 سال هست. این رمان به علاقه مندان به رمان های کاآگاهی و ماجراجویانه پیشنهاد میشه.
خلاصه ای از کتاب :
شخصیت اصلی این رمان فلچر مون، یک پسر دوازده ساله هست. فلچر مون با وجود سن کمش، از یک دوره اینترنتی که توسط یک مدرسه کارآگاهی معتبر ارائه شده بود، به صورت رسمی موفق به دریافت نشان کارآگاهی شد. نشان نقره ای کارآگاهی فلچر همیشه برای اثبات محقق بودنش همراهش بود. همه فلچر مون را به خاطر قد کوتاهش با لقب محقر «هاف مون» به معنی نیمه ماه میشناختن. اما این موضوع برای فلچر کوچک ترین اهمیتی نداشت. فلچر مون از کودکی با بقیه هم سن و سال هایش متفاوت بود. به قول معروف بوی معما و ماجراجویی رو از هزار کیلومتری هم تشخیص میداد و سرش برای حل ماجراجویی های هیجان انگیز درد میکرد. همه چیز خوب و روال پیش میرفت تا اینکه یک روز ، آوریل، یکی از هم کلاسی های دخترش در مدرسه او برای یافتن یک دسته مو که معتقد است دزدیده شده استخدام میکنه. فلچر موافقت میکنه که به او کمک کنه. او با تحقیق در مورد همه مظنونان کار خودش را شروع می کنه. همه نشانه ها به بدنام ترین خانواده جنایتکار شهر، شارکی ها اشاره داره. همانطور که فلچر سرنخ ها را دنبال میکرد، شواهدی از یک توطئه برایش آشکار میشه. اما قبل از اینکه فلچر بتونه پرونده را باز کنه، در برابر یک جنایت جدی قرار میگیره که برای پاک کردن نام خود، او باید با غیر محتمل ترین متحدان همراه بشه و از دست مقامات فرار کنه. فلچر دوازده ساعت فرصت دارد تا مقصر را پیدا کند وگرنه او نیز مقصر شناخته میشه.
قسمتی از متن کتاب :
همهچیز درست از روزی خراب شد که مجبور شدم اولین قانونِ باب بِرِنشتاین را زیر پا بگذارم. اینکه: نامرئی باش. تکههای جورچین را کنار هم بگذار، ولی خودت هیچوقت یکی از آنها نشو.
هِرود شارکی باعث شد این قانون مهم را فراموش کنم.
همانطور که همهٔ کارآگاههای خصوصی میدانند، باب برنشتاین، مأمور افسانهای افبیآی (ادارهٔ آگاهی فدرال آمریکا) بود که کارآگاه خصوصی شد و آکادمی برنشتاین را در واشنگتن تأسیس کرد، تا کسانی را که عاشق شغل کارآگاهی بودند، آموزش بدهد. کتاب راهنمای برنشتاین را هم نوشت که هر شاگردی میخواست نمرهٔ قبولی بگیرد، باید همهاش را حفظ میکرد. خودِ من هم راهنما را از اول تا آخر حفظ کردم و در کلاسِ آنلاینم، بالاترین نمرهٔ قبولی را گرفتم، گرچه مجبور شده بودم برای ثبتنام توی کلاس از تاریخ تولد پدرم استفاده کنم. خوشبختانه اسم اول هر دوی ما یکی است.
بیستوهفتم سپتامبر بود. این روز هنوز که هنوز است، برایم مثل عکسی با کیفیت بالا شفاف و واضح است. روز آخرِ اولین ماه بعد از تعطیلات تابستان بود. متأسفانه تابستان هنوز نمیدانست تمام شده و داشت همچنان میتاخت. گرما مثل ملافه از روی آسفالت حیاط بلند میشد و دور شاگردهای دبستان و دبیرستان مدرسهٔ قدیس جروم میپیچید.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.