توضیحات محصول:

آواز فاخته

کتاب آواز فاخته توسط فرانسیس هاردینگ نوشته شده و شما رو با یک داستان فانتزی همراه میکنه.
فرانسیس هاردینگ این کتاب را در سال 2014 منتشر کرده و آن را به دختر خوانده اش تقدیم کرده.
داستان در رابطه با دختریست که بالاخره از محیط امن خانواده برای فهمیدن حقیقتی پنهان شده خارج میشه و در این راه با ترس هاش شجاعانه رو به رو میشه .در این داستان معماهایی وجود داره که خواننده رو با خودش همراه میکنه و یکی یکی گره از هر کدام باز میکنه و این موضوع باعث جذابیت این کتاب شده.
هارینگ در این کتاب نثر روانی رو داره که همه چیز را با ظرافتی خاص برای مخاطب توصیف کرده و مخاطب را در جریان همه چیز قرار داده .توصیف شخصیت ها و فضای وهم آلود به خوبی احساسات کتاب را به خواننده منتقل میکنه .
این کتاب در دسته ی کتابی برای نوجوانان تعریف شده و خوندن اون به نوجوانان بالای 14 سال توصیه شده .اگر شما هم کتاب هایی که داستان های پرماجرا و هیجان انگیز دارن رو دوست دوست دارین ،میتونین از خوندن این کتاب لذت ببرین.

خلاصه ای از کتاب :

داستان در رابطه با دختری با نام تریس هست .تریس طی یک حادثه که ممکن است افتادن در دریاچه ی گریمر باشه کاملا ژولیده و خیس به خانه میاد .اما صبح حادثه هیچ چیز رو به خاطر نداره .
وقتی توی اتاقش و روی تخت خوابش چشم هاش رو باز میکنه هیچ کس و هیچ چیز را بخاطر نمیاره و فقط صداهای ناشیانه ای از خنده مدام در ذهنش طنین انداز میشه .
کم کم متوجه میشه که اونجا اتاق خواب و آن افراد پدر ،مادر و آقای دکتر هستن .ماجرای حادثه ای که برایش افتاده را نیز از همان افراد متوجه میشه .
تریس اما متوجه غیرعادی بودن شرایط میشه ،گویا خودش رو گم کرده در حالی که خودش هست .
حرف های پن ،خواهرکوچکترش ،غیر عادی بودن اوضاع رو بیشتر به یادش میاره .روز ها میگذرن و هر شب اتفاقاتی برای تریس می افته که فردای آن روز هیچ کدوم از اونها رو یادش نمیاد .
از بعد از اون ماجرا ،تریس اشتهای سیری ناپذیری پیدا میکنه که فقط با خوردن چیز های غیر معمول میتونه کمی احساس سیری بکنه .در اتاقش رد پاهای گلی پیدا میکنه و در بین موهاش اثراتی از برگ های خشکیده .اما هیچ چیز بابت این این اتفاقات یادش نمیاد .
نامه ها و وعده های جادویی ،متحرک شدن عروسک ها و مانکن مغازه ها از اتفاقاتی ست که برای تریس بعد از اون شب کذایی می افته .
در انتهای کتاب کم کم تمام معماها حل میشه و پرده از این اتفاقات مخوف کنار میره .

قسمتی از متن کتاب :

تریسا. من تریسا هستم. درست بود، این را می دانست ،ولی احساس می کرد این نام کلمه ای بیش نیست .ظاهرا معنی اش را نمی فهمید .من تریسم .این کمی طبیعی تر به نظر می رسید ،مثل کتابی که وقتی می افتد ،صفحه ی بیشتر خوانده اش باز می شود. به سختی چشم هایش را کمی باز مرد و از شدت نور چهره در هم کشید .روی تخت به کپه ی بالش ها تکیه زده بود. احساس می کرد تنش پهنه ی وسیعی است که سنگ های سنگینی رویش قرار گرفته و تعجب می کرد که می دید برجستگی بدنش زیر روتختی و پتو همان ابعاد عادی را دارند.