توضیحات محصول:

نویسنده :فرانسیس هاردینگ

مترجم : آزاده کامیار

نشر : پرتقال

سرزمین هزار دالان :

کتاب سرزمین هزار دالان فرانسیس هاردینگ راجب سرزمینی در زیر زمین است به نام هزار دالان . دراین سرزمین هیچ چهره ی با احساسی وجود ندارد و انسانها نمیتوانند احساسی

برخورد کنند . و در این سرزمین دختری وجود دارد که با تمام این انسان های بی احساس تضاد است …

این کتاب برا نوجوانانی که به رمان های خیالی و ماجرا جویانه علاقه مند هستند توصیه میشود .

جوایز و افتخارات کتاب سرزمین هزار دالان:

– نامزد جایزۀ شاخک قرمز کیچیز در سال ۲۰۱۳
– نامزد مدال کارنگی در سال ۲۰۱۳

شما میتونید برای تهیه رمان سرزمین هزار دالان ، به سایت https://adineh.market/ مراجعه کنید.

 

خلاصه ای از کتاب :

نورفل نمیداند چرا انجاست و نمیداند چگونه از اینجا سر در اورده ، او در کارخانه پنیر سازی استاد گرندبیل پنهان شده اما درست زمانی که فکرش را نمیکرد استاد اورا دید و انروز برای

استاد روزی حیرت انگیز بود …چراکه دختری با صورتی متحرک روبه رویش بود و میتوانست احساساتش را به چهره بیان کند .

در سرزمین هزار دالان چهره ای با مفهوم مشخصی وجود ندارد و صورت هایشان همانند برف صبهگاهی صاف و دست نخورده است . در انجا کسانی هستند به نام صورتگران که تنها

کارشان ساخت نقاب هایی با احساس مثل خنده ، درد ، کریه ، تعجب و…. است . نورفل تنها خواسته و ارزویش رفتن بعه جهان عادی بالاست .

در پی این ماجرا او مفهمد چگونه سراز این جهان بیروح در اورده و…

 

قسمتی از متن کتاب :

گرندیبل فکر کرد ظاهر خود او به چشم یک بچه به‌اندازه‌ی کافی ترسناک هست. حالا دیگر زمان درازی بود که هیچ تلاشی نمی‌کرد قیافه‌اش آن‌طور که پسند در بار است مرتب و آراسته

باشد. در واقع، عاصی شده بود. عمداً بیشترِ آن دویست صورتی را که کاربردشان را در کودکی به او و دیگران یاد داده بودند فراموش کرده بود. او در این انزوای خیره‌سرانه هر روزِ خدا از

همان صورت سابق استفاده می‌کرد؛ انگار لباس کار نامرتبی بود که باید هر روز می‌پوشید. هیچ‌وقت هم به خودش زحمت نداد آن را عوض کند؛ صورت شماره‌ی ۴۱، معروف به گورکنی در

خواب زمستانی، قیافه‌ای مطلقاً بی‌اعتنا که به درد هر موقعیتی می‌خورد. آن‌قدر از این صورت استفاده کرده بود که خطوطش روی چهره‌اش نقش بسته بود. موهای سفید و ژولیده‌ای

داشت. دستانش که محکم دسته‌ی قاشق چوبی را گرفته بودند، به‌خاطر موم و روغن تیره و زبر شده بودند؛ انگار درست مثل پنیر پوسته‌ای داشت دور او را هم می‌گرفت.