توضیحات محصول:

نویسنده : نیل شوسترمن

مترجم :آرزو مقدس

نشر : پرتقال

داس مرگ ۳ : پژواک

رمان هیجان انگیز داس مرگ  به قلم نیل شوسترمن در زمان اینده خیلی دور تعریف شده ، اینده ای که هیچ شباهتی به زمان حال که شاهدش هستیم نداره .

در این رمان گفته شده که در زمان اینده ظاهر و باطن طبیعت مرگ از بین رفته و شمایل اون به قتل تغیر کرده ، علت اصلی اون چیزی نیست ، جز پیشرفته بسیار گسترده تکنولوژی .

و حالا در فصل دوم این رمان دو نوجوان تلاش میکنن بشریت رو از دست این اهرمن ها نجات بدن .

این رمان برای نوجوان ها و افرادی که اثار علمی تخیلی میپسندن مناسب هست .
داین رمان اولین جلد از یک مجموعه خیلی جذاب و پر فروش است  ضمن اینکه جوایز زیادی هم دریافت کرده :
برنده‌ی جایزه‌ی مایکل ال. پرینتز
برنده‌ی جایزه‌ى کتاب ملى آمریکا
در فهرست پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک‌ تایم
زنامزد بهترین رمان علمی – تخیلی نوجوانان از سوی کاربران گودریدز در سال ۲۰۱۷

 

خلاصه ای از کتاب :

الان تقریبا بیش از سه سال از ماجراهای قبل گذشته ، توی دو جلد قبلی رمان فهمیدیم که کتاب پژواک خیلی متفاوت تره ، مثلا انسان ها تونستن سلطه کردی خودشون رو به دست بیارن و ثابت کنن که اشرف مخلوقات هستن .

توی این دنیای تازه انسان ها هیج رنج و دری رو متحمل نمیشن ، نه مرگی نه فقری و نه جنگی در کاره و این تعادلی که در بین هست به دست گروه داس مرگ درست شده ….اون ها هر زمان که اختیار کنن جون ادم ها رو میگیرن و حتی خودشون انتخاب میکنن که چه کسی زنده بمونه و چه کسی برای زندگی مناسب نیست .

تا قبل از خوندن این کتاب میدونیم که دو کار اموز گروه داس مرگ به اسم سیترا و روئن وجود داشتن ، اما در این جلد از رمان هیچ خبری از اون دو نیست ، اون ها غیب شدن و غیب شدن اونها سر رشته ای هست که راز های مخوفی رو فاش میکنه .

 

قسمتی از متن کتاب :

تمام هفته‌ی اول عملیات بازیابی مانا به نقشه‌برداری از محل لاشه و منطقه‌ی گسترده‌ای گذشت که آوار به‌جامانده در آن پراکنده شده بود.

ناخدا سوبرانیس تصویر هولوگرامی را ظاهر کرد و به داس پوزوئلو گفت: «این چیزیه که تا اینجا فهمیدیم. جزیره‌ی قلب مانا درست کنار یه رشته‌کوه زیردریایی غرق شد. وقتی در حال پایین رفتن بود، به یکی از قله‌ها برخورد کرد و به سه قسمت تبدیل شد.» جریکو تصویر را چرخاند. «دوتا از تکه‌های جزیره در این منطقه‌ی هموار در شرق کوه فرود اومدن و سومی توی گودالی در غربش افتاد. همه‌ی این‌ها هم در منطقه‌ای به قطر بیست‌وپنج مایل دریایی پراکنده شده.»

پوزوئلو پرسید: «چقدر مونده تا بتونیم تکه‌هاش رو از آب خارج کنیم؟»

جریکو جواب داد: «خیلی چیزها هست که باید کشف و ثبت بشه. شاید یه ماه طول بکشه تا بتونیم شروع کنیم. اما یه عملیات بازیابی درست‌وحسابی ممکنه سال‌ها یا حتی چندین دهه طول بکشه.»

پوزوئلو به تصویر لاشه نگاه کرد. شاید داشت به آنچه از منظره‌ی افقش باقی مانده بود نگاه می‌کرد و دنبال سازه‌ای مشهور و آشنا می‌گشت. سپس خودش دست‌به‌کار شد و نقشه را چرخاند. به تکه‌ای که در اعماق گودال افتاده بود اشاره کرد. «این بخش از نقشه ناقص به نظر می‌رسه. دلیلش چیه؟»

«عمق زیاد. سطح ناهموارِ منطقه کار رو دشوار می‌کنه؛ اما بعداً می‌تونیم بهش بپردازیم. فعلاً می‌تونیم کار رو با منطقه‌ای که ویرانه‌ها توش پراکنده شده‌ان و قسمت‌هایی که روی منطقه‌ی هموار جا گرفته‌ان شروع کنیم.»

پوزوئلو طوری دست تکان داد که انگار پشه‌ی مزاحمی را می‌راند. «نه، من به این قسمت توی گودال بیشتر علاقه دارم.»

جریکو لحظه‌ای با دقت به داس نگاه کرد. تا اینجای کار که کاملاً خوش‌برخورد و روراست بوده؛ شاید حالا به‌اندازه‌ای به هم اعتماد پیدا کرده باشند که بتواند از اطلاعاتی که پوزوئلو حاضر نیست با دیگران در میان بگذارد، خبردار شود.