اخرین فرزند اژدها :
کتاب فرزند آخرین اژدها نوشته الن اوه و ترجمه بابک علوی است . این داستان راجب جادویی در دل جنگل است و هر کس پایش به جنگل برسد دیگر بر نمیگردد . اما این میان خانواده ای به
اسم جیهو در جنگل زندگی میکنند زیرا جادو برای انها تاثیری ندارد ؛ پدر جیهو جنگلبان بود ولی در سالهای پیش در همان جنگل ناپدید شد دقیقا همانگونه که شاهزاده کوکو مفقود شد .
این رمان به افرادی که به داستان های تخیلی و راز الود علاقه مند هستند توضیه میشود .
شما میتونید برای تهیه رمان اخرین فرزند اژدها به سایت https://adineh.market/ مراجعه کنید.
خلاصه ای از کتاب :
همانطور که گفتیم جیهو پدر خود را در دل جنگل از دست داده ، و خوب میداند چه جنگل وحشتناکی است …
اگر کسی به دام جنگل بیوفتد دیگر راه فراری ندارد و بلاهایی به سر او میا اید که .. اما حالا موقعیت این جنگل در خطر است و نیرو های خارجی برای نابودی این جنگل اقدام کرده اند .
اما اگر دستشان به جنگل برسد و خشم جادو را بیدار کنند دیگر این نیرو تمام جهان را میگیرد و این یعنی تمام بقا ؛ جیهو که میداند تنها کسی که میتوتند این جادو را از خود دور نگه دارد
میخواهد اتحاد را میان جهان و این جنگل شوم و مرموز برقرار کند … ایا جیهو که میان جنگل و افراد نابود کننده گیر کرده ، قدرت این کار را دارد ..؟
قسمتی از متن کتاب :
صبح زود، افراد بهسمت منطقهٔ موردنظرشان در جنوب غربی هانویی رفتند. جیهو تمام شب نگران بود که اگر سوار موتورسیکلت شود، ممکن است جادوی آن را باطل کند. بهجای آن سوار
کالسکهای اسبدار شد و بدون جلبتوجه به آنجا رفت. بقیه با شنیدن این حرف فقط شانه بالا انداختند و به او گفتند کهنهپرست. جیهو با حسرت به آنها نگاه میکرد که سوار بر
موتورسیکلتهایشان به اینطرف و آنطرف میرفتند. به نظر میآمد خیلی بهشان خوش میگذرد.
دوسه ساعت طول کشید تا گروه به اردوگاه اصلی برسد. جیهو میخواست بداند چرا این قسمت از کیداهارا را انتخاب کرده بودند، که آن روز متوجه شد. این قسمت از جنگل تنُکتر بود و
فضای زیادی برای عبور داشت. اینجا اردو میزدند و اردوگاهشان روبهروی درختهای بلند و انبوهی قرار میگرفت که به اعماق جنگل راه داشتند. جیهو نقشهای را به یاد آورد که توی چادر
سرکارگر دیده بود. این کوتاهترین مسیر بهسمت کوه جیرای بود. با وجود تمام برنامههایی که برای شهرکسازی در زمینهای کیداهارا داشتند، به نظر میآمد هدف نهاییشان کوه جیرای ا
ست. جیهو نمیدانست چرا اوریونیها اینقدر مصمم بودند که به آن آتشفشان برسند. تا جایی که او میدانست، هیچ انسانی هرگز به آن کوه نرفته بود. اگر هم رفته بود، زنده برنگشته
بود.
سرکارگر همهٔ کارکنان را در حاشیهٔ جنگل جمع کرد.
همانطور که سیگار برگش را محکم بین دندانهایش گرفته بود، گفت: «خیلیخب افراد، کارمون رو از اینجا شروع میکنیم. تمام درختها رو قطع میکنیم تا مسیر پهن و مناسبی بهسمت
دامنهٔ کوه باز کنیم. بعدش هم کوه رو جوری با خاک یکسان میکنیم که با زمین صاف فرقی نداشته باشه.»
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.