توضیحات محصول:

مرسی سوآرز بزرگ می شود

کتاب مرسی سوآرز بزرگ می شود نوشته ی مگ مدینا هست که برای نوجوانان نوشته شده و خوندن به افراد بالای ۱۲ سال توصیه میشه.
در این کتاب با مرسی همراه می شید که در حال طی کردن دوران نوجوانی و دست و پنجه نرم کردن با چالش های زندگی هست .او در این راه از دوران کودکی فاصله می گیره و کم کم با بزرگسالی پا میذاره .
این کتاب فانتزی توسط انتشارات پرتقال منتشر شده.

خلاصه ای از کتاب :

داستان کتاب درباره ی “مرسی” هست .مرسی و برادرش در فلوریدا در خانواده ای زندگی می کنند که سطح مالی خوبی ندارند و مجبور هستن برای ادامه ی زندگی و مخارج مدرسه ،همه ی خانواده کار کنند و پول در بیارن .
مرسی سال جدیدش رو در یک مدرسه ای شروع میکنه که فضای اون رو خیلی دوست داره و میدونه که میتونه در اون مدرسه کلی خوش بگذرونه .تا قبل از اون تمام سال های تحصیلش در مدرسه ی دولتی میگذشت ولی دو سال اخیر میتونه در یک مدرسه ی غیر انتفاعی درس بخونه و این براش لذت بخش هست .
مرسی با این تفکرات به ادامه دادن روزهاش در اون مدرسه میپردازه تا اینکه سروکله ی ادنا سانتوز ،همکلاسی جدیدش ،پیدا میشه .
ادنا از اون بچه های پولداری هست که خیلی بی دلیل با مرسی سر لج میفته و تمام توانش رو به کار میگیره تا او را اذیت کنه .
اذیت های ادنا در مدرسه از یک طرف و مشکلات جدیدی که در خانواده پیش اومده (بیماری پدربزرگش) از طرف دیگه چالش های جدیدی رو سر راه مرسی قرار میده .در این بین مرسی احساس مسئولیت های جدید رو در خودش میبینه که به او میگه باید حواست به همه چیز باشه .
این مشکلات و چالش ها مرسی رو سردرگم میکنه و او را وادار میکنه تا از دنیای شیرین کودکیش فاصله بگیره و کم کم وارد دنیای بزرگسالی بشه .
درگیری با این مشکلات ممکنه او را از رویایی که همیشه آرزویش را داشته دور کند .رویای بازی در تیم فوتبال !
در این کتاب ما همراه با مرسی با این چالش ها رو به رو میشیم و از اونها عبور میکنیم و قد می کشیم .

قسمتی از متن کتاب :

رولی از توی آینه چپ چپ نگاهم می کند .می گوید :«غرغرهات رو به تیا بکن .او بود که گفت دوقلو ها رو هم سر راه برسونیم .ضمنا اون رو هم از روی سرت بردار لطفا .قیافه ت خیلی مسخره شده .»
«امکان نداره .» رولی خوشش نمی آید که وقتی رانندگی می کند ،من توی ماشین کلاه ایمنی دوچرخه سواری سرم می گذارم ؛وی چاره ای ندارم ،باید احتیاط کنم .
مامی می گوید :«بس کنین دیگه .ما داریم سعی می کنیم واسه مدرسه رفتن دوقلو ها یه برنامه دیگه بریزیم .ولی تا وقتی به نتیجه برسیم ،شما دو تا باید یکم حوصله کنین .»
جوری که او نبیند ،پشت چشم نازک می کنم .بعد از اتفاقی که دیروز برای لولو افتاد و آن همه وقتی که طول کشید تا آبوئلا آرام شود ،مامی هم خیلی کم طاقت و بد عنق شده .امروز صبح ازش سراغ رضایت نامه ی عضویت تیم فوتبال را گرفتم ،ولی امضایش نکرده بود ؛درحالی که صاف گذاشته بودمش روی یخچال که جلوی چشمش باشد .
من را از اتاق بیرون کرد و گفت :«الان نمی تونم دربارش تصمیم بگیرم .»