واتسون ها به بیرمنگام میروند 1963
کتاب واتسون ها به بیرمنگام میروند 1963 به قلم کریستوفر پل کورتیس نگارش و در سال 1995 میلادی منتشر شده. زانیار ابراهیمی نیز این کتاب را به زبان فارسی ترجمه کرده.
افتخارات این کتاب ائم از : نامزد مدال نیوبری در سال 1996، نامزد جایزه کتاب کودک جین آدامز در سال 1996 و نامزد جایزه کتاب کودکان دوروتی کانفیلد فیشر در سال 1997 بوده.
“واتسون ها به بیرمنگام میروند 1963” به نوجوانان 16سال به بالا و علاقه مند به ژانر رئال تاریخی پیشنهاد میشه. این کتاب برای آنها همبستگی و اتحاد را به ارمغان میاره.
خلاصه ای از کتاب :
داستان این کتاب حول خانوادهء سرزنده و صمیمی واتسون میچرخه. واتسون ها نژاد آفریقایی- آمریکایی دارن که در ایالت میشیگان آمریکا به همراه سه فرزندشون «جوئتا»، «بایرون» و «کنی» زندگی میکنن. خانم و آقای واتسون تصمیم میگیرن به بایرون که یک پسر بچه بازیگوشه درس مهم و بزرگی بدن. اما او نه به حرف های پدر و مادر خود توجهی میکنه و نه معلم و … . با این وجود بایرون یک مادربزرگ سخت گیر داره که به خوبی میتونه از پس او بربیاد. خانواده واتسون تصمیم میگیرن به شهر بیرمنگام یعنی محل سکونت مادربزرگ برن اما در مسیر اتفاقاتی رخ میده که همه چیز را به کلی تغییر میده… .
قسمتی از متن کتاب :
کل اعضای خانواده روی کاناپه زیر یک پتو، تنگ هم نشسته بودیم. بابا میگفت با این کار گرمتر میشویم. اما نیازی به گفتن نبود؛ انگار سرما وادارمان کرده بود ناخودآگاه دور هم جمع شویم و چسبیده به هم بنشینیم. خواهر کوچکم، جوئِتا۱، وسط نشسته بود و با شالی که دور سرش پیچیده بود فقط چشمهایش دیده میشد. من کنار جوئِتا نشسته بودم و آن آخر هم مادرم نشسته بود.
در بین ما فقط مامان اهل فلینت۲ نبود و برای همین بیشتر از بقیه سردش میشد. مامان هم فقط چشمهایش معلوم بود و با همان چشمها داشت چپچپ به بابا نگاه میکرد. همیشهٔ خدا به بابا سرکوفت میزد که چرا او را از آلاباما کشانده و آورده به میشیگان، ایالتی که اسمش را گذاشته بود یخدان غولآسا. بابا آن طرفِ جوئِتا کز کرده بود و تمام تلاشش را میکرد که به همهچیز نگاه کند جز مامان. کنار بابا، با کمی فاصله، برادر بزرگم بایرون ۳ نشسته بود.
بایرون تازه رفته بود توی سیزده سال؛ این بود که رسماً کلهشق و شر شده بود و به نظر خودش، حتی اگر از سرما هم میمُرد، «جالب» نبود بدنش با بدن کسی تماس پیدا کند یا اجازه بدهد بدن کسی به بدن او بخورد. برای همین، پتو را بین خودش و بابا تا تشکچه کاناپه پایین کشیده بود تا مطمئن شود بدنش به بدن کسی برخورد نمیکند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.