نویسنده : دبورا هاپکینسون
مترجم : سینا یوسفی
نشر : پرتقال
جاسوس اتفاقی
کتاب جاسوس اتفاقی: لندن، جنگ جهانی دوم، اثر پرفروشِ دبورا هاپکینسون هست. این کتاب برای کسانی مناسبه که رمان های طولانی و هیجان انگیز رو دوست دارن و به ژانر معمایی علاقمندن.
وقتی اسم این کتاب رو می شنوید ممکنه تصورهای متفاوت و هیجان انگیزی تو ذهنتون شکل بگیره و وقتی که بخونیدش همه چی هیجان انگیزتر هم میشه.
این رمان به هیچ وجه براتون خسته کننده نیست، چون لحظه به لحظه پر از اتفاق ها و معماهای جالب و پیش بینی نشده ست که نمی تونین دست از خوندن بردارید و هر لحظه کنجکاوید که ببینید بقیه ش چی میشه.
{و این یه خاصیت ویژهی کتابه !}
خلاصه ای از کتاب :
برتی، کسی که قرار شده بود فقط شجاعت به خرج بده، حالا جاسوس شده؟
شاید چون زیادی کنجکاوه و این کنجکاویش کار دستش میده. عجیبه که معما ها یکی یکی به طرفش میان. معماهایی که خیلی جنجال برانگیزن و می تونن سرنوشت جنگ جهانی رو تغییر بدن! اینها در قلب لندن اتفاق میفتن.
اون باید بقیه رو تعقیب کنه و زیر نظر بگیره، اما در سریعترین زمان ممکن. چون فرصتی نداره و باید پرده از راز معماها و دفتر قرمز برداره.
البته اون هیچوقت تصور نمی کرد توی لندنِ جنگ زده، به گشت و گذار بره و بخواد رمز و رازها رو کشف کنه و گره از معماها باز کنه و جاسوسی کنه و به دنبال یک خیانت کار بگرده.
النور، یک دختر امریکاییه که توی همه این مراحل و اتفاق ها کنارش بود.
و ناگهان یک زن جوان گم میشه و یادداشت هایی که کد گذاری شدن رو به جا میذاره. حالا برتی و النور با دوست دیگهش دیوید، تصمیم گرفتن به دنبال این زن جوان بگردن و رازش رو کشف کنن. اونها فرصت زیادی برای فهمیدن این کدهای رمز گذاری شده ندارن چون باید جلوی یک جاسوس رو بگیرن. جاسوسی دو جانبه که قصد داره بزرگترین اسرار جنگ رو در اختیار نازی ها بذاره!
قسمتی از متن کتاب :
آن شب اصلاً قصد نداشتم جاسوس بشوم. فقط می خواستم شجاع باشم، کارم را درست انجام بدهم و برای خودم دردسر درست نکنم؛ اما اوضاع خوب پیش نرفت.
در حالی که تند تند رکاب می زدم، بلند گفتم: «محکم بشین!» اوج و فرود وحشتناک صدای آژیر خطر بمباران هوایی، لرزه به تنم می انداخت. رو کوچولو هم با شنیدن صدا از خود بی خود شده بود؛ انگار گرگی غول پیکر او را فرا می خواند به گله ملحق شود. در حالی که گوش هایش مثل دو پرچم در دو طرف سرش تکان می خوردند، پوزه کوچک و سیاهش را به طرف آسمانی بلند کرد که منورها جای جایش را روشن می کردند و زوزه کشان با صدای آژیر همنوا شد.
ضربان قلبم شدت گرفته بود، اما نه به خاطر سریع رکاب زدن. آن شب، شب محک خوردن من بود. باید بهشان ثابت می کردم که می توانند روی من حساب کنند. می خواستم یک بار هم که شده، کاری را درست انجام بدهم؛ اما داشتم قوانین پیغام رسان های حمله های هوایی را زیر پا می گذاشتم. بعدها فهمیدم که اصلاً به قوانین جاسوس ها عمل نمی کردم.
البته حالا دیگر حرفه ای شده ام…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.