جغدها امده اند مارا ببرند :
نویسنده رمان جغدها امده اند مارا ببرند رونالد ال اسمیت و مترجم ان محمد حامد شاه مرادی است .رونالد اسمین یک نویسنده نامدار امریکایی است و این کتاب را
راجب تخیل قویه یک پسر ۱۲ ساله به اسم سایمن نوشته است . سامن به ماجراجویی میپردازد تا جغد ها ادم ربا و معروف به خاکستری را پیدا کند تا از ربایش انسانها
توسط خاکستری های شوم جلو گیری کند .
این کتاب ژانر علمی تخیلی دارد و به کسانی که به کتاب های ترسناک و تخیلی علاقه مند هستند توصیه مشود.
شما میتونید برای تهیه رمان جغد ها امده اند مارا ببرند به سایت https://adineh.market/ مراجعه کنید.
خلاصه ای از کتاب :
سایمن با پدر و مادر خود اماده سفر میشود .او فقط دوازدهم سال دارد و با همین سن کمش بسیار کنجکاو و ماجراجو است ، در طول سفر سایمن از هوش میرود و
زمانید که به هوش می اید متوجه میشود که جغد های ادم ربا او را در رویایش ربوده بودند . ذهن سایمن همیشه درگیر جغد های ادم رباست ، او تمام شب را به صدای
شوم جغد ها گوش میدهد و از ترس تا صبح پلک روی هم نمیگذارد.
او معتقد است ، جغد های ادم ربایی وجود دارند معروف به خاکسری ها ، چشمات انها بزرگ و کشیده و سیاه مانند ادم فضایی ها و کاری که انجام میدهند ربایش
انسانهاست ، انهم برای ازمایشگاه هایشان .
زمانی که سایمن این موضوع را به خانواده اش میگویید انها توجهی نمیکنند و ان را پای خیال پردازی میگذاردند …سایمن هم تصمیم میگیرد در جنگل چادر بزند تا بتواند
خاکستری هارا ببیند .
قسمتی از متن کتاب :
مامان از بالای پلهها صدایم زد: «سایمون! آمادهای؟»
توی دلم غرغر کردم.
اوایل همان روز، مامان گفت باید به تِنا برویم و شلوار جین جدید و یک سری چیزهای دیگر بخریم. به من گفته بود: «مثل یه نی توی نیزار داری قد میکشی!» کلی از
این حرفهای قدیمی به من میزد که از نصف آنها هم سر درنمیآوردم.
صورتم را به کامپیوتر نزدیکتر کردم. عالی شد! زمانبندی مامان حرف نداشت. توی بازی، یک گروه گورخیز۱۰ داشتند بهسمتم میآمدند. انگشتم را روی دکمهٔ حمله
فشار دادم و کلی جادوجمبل بهطرفشان فرستادم. فریاد کشیدم: «آها! بیا!» بوووم، بنننگ! یک عده از آنها در ابری از غبار بنفش فرو رفتند. بعد، از صحنهٔ نبرد فرار کردم
و بهدور از هر تهدید دیگری، نزدیک یک رودخانهٔ جوشان مخفی شدم.
شخصیت من در بازی اِورکرافت یک مرد بود به نام روئِن، یک هایاِلف دروئید مرحلهٔ ۳۰. برای حفاظت از سرزمینم در برابر اورزاگ، امپراتور جنگل بلادبِین، از جادوهای
برگرفته از طبیعت استفاده میکردم. اورزاک زمانی پادشاه بود؛ ولی گول یک ساحر را خورد و روحش را به او فروخت. حالا او به همهٔ مردم شهر یورش برده بود. (کلمهٔ
یورش بردن را از کتابی که میخواندم، یاد گرفته بودم.)
دوست داشتم شخصیت بازیام یک دروئید باشد. آنها باهوشاند و فقط یک مبارز قلچماق نیستند. همیشه میشود با دیدن شخصیت یک نفر توی بازی، به شخصیتش
در دنیای واقعی پی برد. اگر قلدر باشید، حتماً یک دیو یا یک بِرزِرکِر را انتخاب میکنید که نشان میدهد از خردوخاکشیر کردن خوشتان میآید. اما اگر شبیه من باشید یا
به قول مامانم، خجالتی و کمرو، احتمالاً یک هایاِلف یا یک کوتوله را انتخاب میکنید؛ کسی که مخ توی کلهاش است، کسی که میتواند از همهچیز سر دربیاورد.
از دروئیدها هم خوشم میآمد؛ چون کلی طلسم و شنلهای باحال داشتند. یک چیز دیگر هم بود؛ آنها میتوانستند به گرگ تبدیل شوند، بله، گرگ! وقتی به شکل
گرگ درمیآیم، سریعتر میدوم و ضربههای بیشتری را تحمل میکنم. یکی از وِردهایی که استفاده میکنم، حفاظت با بوتهٔ خار است که باعث میشود از توی پوستم
خارهای بزرگی بیرون بزند. باید ببینید تا متوجه شوید. یک شنل هم دارم که مقدار مانا را بیشتر میکند. مانا همان چیزی است که شخصیت شما برای جادو کردن به آن
نیاز دارد. اگر مانای بازیکن کم شود، نمیتواند از هیچ جادویی استفاده کند. علاوه بر اینها، جواهر، انگشترها و مجسمههای جادویی هم هستند که هرکدام یک قدرت
را در بازیکن اضافه میکند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.