توضیحات محصول:

نویسنده : ریچارد دنی 

مترجم :مشهود غفاری کنی

نشر : پرتقال

کتابخانه ارواح:

کتاب خانه ارواح نوشته ریچارد دنی راجب پسری با ویزگی های خاص است . ریچارد دنی یگی از برجسته ترین سنخوران در حوزه مسائل انگیزشی و نویسنده های  انگلستان است ؛ او این کتاب را راجب پسری نوشته است که با ویژگی های خاص خودش میخواهد مقابل نیرو های ماورا و طبیعی بایستد . ماموریتی که به تازگی به او محول شده نابود کردن ارواح شیطان صفتی هست که در کتاب خانه عمومی شهر حضور دارد .

ما این کتاب رو به نوجوانانی که به رمان های ترسناک و هیجان انگیز علاقه مند هستند توصیه میکنیم .

شما میتونید برای تهیه سایر جلد های قصه های همیشگی به https://adineh.market/ مراجعه کنید.

 

خلاصه ای کتاب :

سایمون سایمون پدر و مادر خودش را از دست داده و او فقط ۱۳ سال دارد .  پس از مرگ پدر و مادرش عموی سایمون اورا به سر پرستی میگیرد اما نه برای حس مسئولیت بلکه برای سودی که میبر …

سایمون یک ویژگی خیلی خاص و منحصربه فرد دارد او میتواند با مردگان حرف بزند و مقابل ارواح پلید بایستد .برای همین عموی سایمون او را نگه میدارد و تصمیم میگرد یک اژانس روح گیری تاسیس کند؛ سایمون همیشه در سفر و ماموریت کاری هست و برای

همین هیچ دوستی ندارد درواقع باید گفت تنها دوستان او کتاب ها هستد .برای همینه بهع کتاب خانه علاقه زیادی دارد .

ماموریت جدید سایمون نابود کردن یک ارواح پلید و شیطان صفت است ؛ این ارواح در کتابخانه عمومی شهر حضور دارد .

زمان که مسئول کتابخانه از سایمون در خواست کمک کرد سامون بخاطر علاقه زیادش به کتابخانه این ماموریت را قبول کرد . هر چند به هر ماموریت برای او خطر و تهدید بزرگیست …

 

قسمتی از متن کتاب :

از دفتر خاطرات سایمون سانتیاگو کتابخانه خیلی خیلی بزرگ بود، طوری که مجبور شدم برای دیدن همه‌ی ساختمان چند قدم عقب بروم و همین باعث شد روی مانع وسط خیابان زمین بخورم. تحقیقات اولیه را از طریق اینترنت انجام داده بودم؛ بررسی ده‌ها فیلم

از تجربیات مردم در کتابخانه و چندین مقاله‌ی قدیمی از دهه‌ی پنجاه، راجع به بچه‌هایی که توی کتابخانه رفته و هیچ‌وقت برنگشته بودند. کتابخانه‌ی عمومی چیلدِرمَس در سال ۱۸۸۶ توسط جاناتان. آر. چیلدِرمَس ساخته شده و حتی خود شهر هم به اسم او

نام‌گذاری شده بود. البته آن کتابخانه روی یکی از بزرگ‌ترین و پرجمعیت‌ترین قبرستان‌های آمریکا بنا شده بود و این جان می‌داد برای یک داستان روحی بسیار عالی.

جاناتان جسدها را بیرون کشیده و به قبرستانی در همسایگی آن جا فرستاده بود؛ اما به خاطر زیادی جنازه‌ها، هنوز خیلی از آن‌ها همان‌جا مانده بودند و بعضی از آن‌ها هم تنها خاکستر و استخوان‌هایشان به جا مانده بود. با وجود هشدار خیلی‌ها به او، درباره‌ی

نحس‌بودن ساخت‌وساز روی یک قبرستان و همچنین مرگ اسرارآمیز سه‌تا از دخترهایش، جاناتان باز هم از آرزوی ساختن کتابخانه‌ی عظیمش دست برنداشته بود.

مدتی بعد از افتتاحیه‌ی باشکوه کتابخانه، بقیه‌ی فرزندانش نیز به دنبالِ دسته‌ی دیگری از وقایعِ اسرارآمیز، در همان ماه مردند. چیزی از مرگ آن‌ها نگذشته بود که همسرش بیمار شد و خیلی سریع از دنیا رفت و او تازه داشت نحسی و نفرین کارش را باور می‌کرد.

شایعات سریع‌تر از آتشی که در جنگل پخش می‌شود، به گوش مردم رسید و کتابخانه خالی ماند و تا ماه‌ها هیچ‌کس وارد آن نشد. مدتی بعد، بالاخره خود او هم دیوانه شد و برای رهاکردن بقیه‌ی خانواده‌اش از چنگال نفرین، همه‌شان را به کتابخانه کشاند و

تک‌تکشان را مسموم کرد و دیگر هیچ خبری از آن‌ها نشد.

ساختمان تا سال ۱۹۵۲ خالی مانده بود؛ تا این که یکی از بستگانِ دور، کتابخانه را به ارث برده و آن را دوباره برای عُموم بازگشایی کرد. از زمان بازگشایی کتابخانه در ۱۹۵۲ تا به حال هم چندین کودک وارد ساختمان شده و هرگز دوباره دیده نشده‌اند، بعضی‌ها در

اثر سقوط از بالکُنِ طبقه‌ی دوم مرده‌اند و به نقل از بعضی شایعات، قاتل زنجیره‌ای معروفی از زیرزمینِ آن جا برای کارهای چِندِش‌آورش استفاده می‌کرده است. گزارش‌های بی‌شمار تسخیرشدگی توسط ارواح را هم فراموش نکنیم؛ آن‌قدر مقاله و فیلم در این باره

وجود داشت که هفته‌ها طول می‌کشید تا بتوانم تمامشان را بررسی کنم.