توضیحات محصول:

نویسنده : جی ای وایت

مترجم : خورشید رضوانی

نشر : پرتقال

طبقه ی وحشت

کتاب طبقه‌ی وحشت، که توسط جی ای وایت نوشته شده، به افرادی توصیه میشه که منتظر اتفاق های عجیب و غریب و هیجان انگیزن. کسانی که میخوان لحظه های پر شوری رو با خوندن کتاب تجربه کنن.

تصور کنین تو یه اتاق مخوف، پر از رمز و راز با جادوگری ترسناک همخونه بشید و بفهمید که هیچوقت نمیتونین از اونجا بیرون بیایین و درواقع اسیر گرفته شدین!!  …چیکار میکنین؟؟

پسر داستان این کتاب تو همچین شرایطی گیر میفته …

 

خلاصه ای از کتاب :

الکس شخصیت اصلیِ این داستان، عاشق ماجرا های ترسناکه. اما وقتی در مدرسه به دردسر میفته، تصمیم میگیره تمام داستان های ترسناکش رو بعد از اینکه همه خوابیدن، به زیر زمین ببره و آتیش بزنه.

او حتی می ترسید که مچاله‌شون کنه و به سطل آشغال بندازه، می خواست که کاملاً از شرشون خلاص شه و نابودشون کنه.

شب که میشه و همه می خوابن، الکس راه میفته که بره و تصمیمش رو عملی کنه. اما آسانسور یهو وایمیسته، اونم تو طبقه چهارم! فکر میکنه شاید آسانسور خراب شده، پیاده میشه تا با پله بره اما راه رو شکل همیشه نیست. صداهای عجیب غریبی به گوشش میخور، و خوب که دقت میکنه می بینه صداهایی که میشنوه مربوط به فیلمیه که الکس عاشقشه! هم ترس و هم هیجان باهم به سراغ الکس میاد. صداها رو دنبال میکنه تا اینکه به واحد ۴ میرسه. در میزنه، یه خانوم در رو باز میکنه و بهش پیشنهاد میکنه که به داخل بره و الکس هم در کمال تعجب می پذیره و وارد میشه!!

اما داخل شدن به خونه، باعث شروع شدن یه عالمه اتفاق ها و ماجرا های جادویی عجیب غریب میشه، این وقایع، روی دیگه ای از الکس رو نمایان میکنن.

اونجا همه چیز ترسناکه، از ناتاشا که جادوگره و گربه‌ش لنور، کتابخونه ای که پر از داستان های ترسناک و هیجان انگیزه و  البته آپارتمانی که هر شب خواستار یه قصه و ماجرای جدیده.

اما فاجعه‌ی اصلی اینه که الکس توی اون آپارتمان زندانی شده و هر کاریم میکنه نمی تونه از دست جادو های ناتاشا فرار کنه و بیرون بیاد.

اما اون تنها نیست و دختر دیگه ای به نام یاسمین که قبل از الکس زندانی شده، باهاش هم مسیر میشه. اونها در لا به لای یکی از صفحات کتابِ کتابخونه، دست نوشته هایی رو پیدا می کنن که یه سرنخ هایی بهشون میده..

قسمتی از متن کتاب :

زن لبخند زد. دندان‌های باریکش کمی باهم فاصله داشتند و برای همین چهره‌اش شبیه یکی از آن ماهی‌های عجیب و نورافشانی بود که در عمیق‌ترین جای اقیانوس به دنبال طعمه می‌گردند.

کنجکاوانه پرسید: «فیلم؟! اولین‌ باره چنین چیزی می‌شنوم. کدوم فیلم؟»

الکس با تعجب به زن نگاه کرد. صدای تلویزیون واضح به گوش می‌رسید ـ زامبی‌ها داشتند شیشهٔ ماشین باربارا را می‌آوردند پایین ـ اما زن وانمود می‌کرد چیزی نمی‌شنود.

– نمی‌دونین کدوم فیلم؟

«چرا باید بدونم؟ فیلم واسه توئه نه من.» در را کمی بیشتر باز کرد. «می‌خوای ببینی‌ش؟ شرط می‌بندم یکی از فیلم‌های موردعلاقه‌ته!» تیغ ترس، ابری را که بر افکار الکس سایه انداخته بود، درید و عقلش را سر جا آورد.

– نصفه‌ شبی دارم با یه غریبه حرف می‌زنم و انگار نه انگار. چِم شده؟!

قدمی به عقب برداشت تا با بیشترین سرعت ممکن از آنجا برود… که بوی خیلی‌ خیلی خوبی از داخل آپارتمان به مشامش رسید.

کیک کدوحلوایی تازه! کیک محبوبش.