توضیحات محصول:

نویسنده : استوارت گیبز

مترجم : مریم رفیعی

نشر : پرتقال

مدرسه جاسوسی : غافل گیری بزرگ

در کتاب غافل گیری بزرگ نوشته استوارد گیبز داستان پر هیجان  بن را دنبال میکنیم . دقیقا زمانی که بن تصمیم گرفته بود زندگی بی هاشیه و ارامی  داشته باشد ، سالن کنفرانس بغلی منفجر شد

و این انفجار یک انفجار عادی نبود .

داستانی که اصلا قابل پیشبینی نیست ، توعمان با طنز و ماجرا جویی قوی . مجموعه هفت جلدی  مدرسه جاسوسی یکی از پر فروش ترین های نیویورک تایمز در بخش کودک و نو جوان بوده .

نوجوانان و افراد علاقه مند به رمان های هیجان انگیز و معمایی از خوندن این کتاب بسیار لذت خواهند برد .

شما میتونید برای تهیه سایر جلد های شکارچیان مجازی به سایت https://adineh.market/ مراجعه کنید.

 

خلاصه ای کتاب :

در هشتمین جلد از رمان جاسوسی ، یک غاقل گیری بزرگ در راه است که نشان همزمان واقایعی در راه است که بن که اصلا حدسش را نمیزند .

بن تمام راه را رفته و ماجراهای زیاد و پر خطری را پشت سر گذاشته است و برای همین اصلا انتظار چنین چیزی را ندارد.

زمانی که اتاق کنفرانش بقلی منفجر میشود بن دوباره وارد ماجراجویی میشود و تلاش میکند تا عاملین این انفجار را درباید .

 

 

قسمتی از متن کتاب :

 

چیزی که اوضاع را پیچیده‌تر می‌کرد این بود که اریکا الان اینجا نبود تا کارش را توضیح بدهد. بعد از حمله‌اش ناپدید شده بود. سیا محوطه‌ را بدون هیچ موفقیتی زیرورو کرد و به‌جز نارنجک‌انداز مورد

استفاده که اثرانگشت‌های رویش پاک شده بودند، مدرک دیگری از او پیدا نشد. اریکا برنگشته بود آکادمی، البته این قابل‌درک بود؛ مأموران سیا محوطه را محاصره کرده بودند و دستور داشتند به ‌محض

دیدنش او را دستگیر کنند.

ناگفته پیداست که زویی یکی از دوستان حاضر در اتاقم بود. از توصیفی که چیپ از اریکا کرد خوشش نیامد، ولی سعی کرد این را پنهان کند، چون اصلاً دوست نداشت چیپ فکر کند او حسودی‌اش

شده است.

چیپ به واکنش او پوزخند زد؛ مطمئناً یکی از دلایلش برای اینکه به اریکا بگوید رفیق جون‌جونی من، این بود که لج زویی را دربیاورد. چیپ خوشش می‌آمد دردسر درست کند، هم بین دوستان و هم

دشمنان. او باهوش‌ترین دانش‌آموز مدرسه‌ی جاسوسی نبود، ولی یکی از خشن‌ترین‌ها بود و حرفه‌ی جاسوسی هم همیشه به قلدر‌هایی نیاز داشت که دستورات را بی‌چون‌وچرا اجرا می‌کنند. حس

خوبی داشت که او طرف من بود. وقتی اسپایدر پدر و مادرم را تهدید کرد، چیپ یکی از کسانی بود که جان آن‌ها را نجات داد.