توضیحات محصول:

نشر : پرتقال

مسابقه ی بزرگ در کتعاب خانه ی اقای لمونچلو :

این رمان به قلم  کریس گرابنستاین سومین جلد ار مجموعه رمان سه جلدی هست .ژانر معمامی این کتاب جذابست بیشتری به داشتان داده .

کتاب المپیک در کتابخانه ی اقای لمونچلو اثر معروف  کریس گرابنستاین و به ترجمه سارا ارض پیمان هست . در این بخش اقای لمونچلو از بازی کنان در خواست میکند که برای اینکه بتوانند بازی را برگزار کنند  به هیچ عنون راز های بازی را فاش نکنند .

اگر دوست دارید یک داستان هیجان انگیز بخوانید و در یک ماجرای جذاب غرق شوید، پیشنهاد ما به شما کتاب مسابقه بزرگ در کتابخانه آقای لمونچلو  هست .

شما میتونید برای تهیه سایر جلد های شکارچیان مجازی به سایت https://adineh.market/ مراجعه کنید

 

خلاصه ای از کتاب :

در این قسمت اقای لمونچلو یک بازی جدید طراحی کرده ، و برای اینکه بنواند بازی را از سر بگیرد باید برای تعدادی از معتمد های کتابخانه پرده را از راز بردارد . انهم در حضور یک قاضی  سه

بعدی و انها در حضور قاضس باید قسم بخورند که راز را جایی فاش نمیکنند …

اقای لمونچلو رقبایی دارد که سرسختانه دارند تلاش میکنند او را شکست بدهند ، و برای همین این همکاری برای اقای لمونجلو موضوع بسیار مهمی است .

تیم کایلی یک تیم قوی است که به یکی از راز ها دست پیدا میکند غافل از اینکه یک شخصیت تقلبی در مسابقه دارد ایده های بازی را سرقت میکند و اینکه اما این شخص کیست …؟؟؟؟؟

 

قسمتی از متن کتاب :

در شهر کانزاس سیتی، ایالت میزوری، برادران بازی‌سازِ کرینکل با بحران مواجه شده بودند.

بازی جدیدشان شکستی تمام‌عیار بود. بچه‌ها ازش متنفر بودند. پدرها و مادرها هم همین‌طور. فروش محصول داشت افت می‌کرد.

برادران کرینکل برای کنترل میزان خسارت فوراً گروه کانونی۱۰ تشکیل دادند تا بفهمند چرا محصول جدیدشان با چنین شکستی مواجه شده.

فردریک و دیوید که هر دو بالای شصت سال داشتند و خدایی خوب مانده بودند، در اتاق مشاهده پشت آینهٔ دوطرفه نشسته بودند. هر دو کت‌وشلوار پوشیده و کراوات زده بودند و پیراهن سفید اتوکشیده به تن داشتند. هر دو هم با دکمه‌سردستشان ور می‌رفتند که یک حرف ک طلایی بود.

واکنشگرها، که بچه‌هایی ده تا پانزده ساله بودند، و همین‌طور یک ناظر پژوهشی آن سوی آینهٔ دوطرفه دور میز دراز جلسه نشسته بودند.

ناظر خوشحال و خندان از بچه‌ها پرسید: «خب رفقا، آماده‌این به ما کمک کنین تا یه بازی خوب رو خوب‌ترش کنیم؟»

بچه‌ها شانه بالا انداختند.

یکی از بچه‌ها، که برچسب روی لباسش نشان می‌داد اسمش جک است، گفت: «آره، فکر کنم. منظورم اینه که شماها دارین در ازاش بهمون پول می‌دین دیگه.»

ناظر گفت: «باریکلا! خیلی‌خب، همه‌تون این فرصت رو داشته‌این که با یافتم چه یافتنی نسخهٔ سیزدهم بازی کنین. عکس‌العملی، نظری، چیزی ندارین؟»

بچه‌ها دوباره شانه بالا انداختند.

دختری به نام لی‌لی گفت: «یه‌جورهایی کسل‌کننده‌ست.»

بقیهٔ بچه‌ها در تأییدش سر تکان دادند. یکی دیگر گفت: «کسل‌کننده کلمهٔ برازنده‌ایه.»

پسری گفت: «مسخره بهتره.»

دختر دیگری گفت: «و تأسف‌آور. فقط می‌شه گفت تأسف‌آوره.»

جک اضافه کرد: «دقیقاً عین یافتم چه یافتنی دوازدهه. و یافتم چه یافتنی یازده.»

توی اتاق مشاهده چشم چپ دیوید کرینکل مدام می‌پرید.

زیر لب گفت: «هیچ هم این‌طور نیست. ما یه صورت خندون روی بادکنک بدبومون چاپ کردیم!»

فردریک، که همیشه کمی بدعنق‌تر از دیوید بود، غرغرکنان گفت: «بچه‌نُنُرهای نمک‌نشناس.»

هدف تمام بازی‌های یافتم چه یافتنی برادران کرینکل این بود که هم‌تیمی‌هایتان تنها با استفاده از تصویر، بدون ردوبدل شدن هیچ کلمه‌ای، عبارت یا ضرب‌المثل معروفی را حدس بزنند. اگر زمانِ توی ساعت شنی تمام می‌شد و تیمتان نمی‌توانست جواب درست بدهد، مجبور می‌شدید یک بادکنک بدبو را دستتان بگیرید.

یافتم چه یافتنی سیزدهم هم سیزدهمین نسخهٔ این بازی بود. توی آن شکل زرد و خورشیدمانند روی جعبهٔ بازی نوشته بود «کاملاً جدید و سرتاسر هیجان!» وکلای شرکت به برادران کرینکل اطمینان داده بودند که به لحاظ قانونی می‌توانند چنین ادعایی بکنند، چون کارت‌های سرنخ و ضرب‌المثل‌های استفاده‌شده در این نسخه جدید بودند. و همین‌طور ساعت شنی. در نسخه‌های قبلی ساعت شنی صورتی بود، اما در این نسخه رنگش بنفش شده بود.

اما مشتری‌ها نه خریدار این شعار تبلیغاتی بودند و نه این بازی جدید.