توضیحات محصول:

نویسنده : سارا پنی پکر

مترجم :آرزو قلی زاده

نشر : پرتقال

روباهی به نام پکس ۲، بازگشت به خانه
کتاب روباهی به نام پکس ۲ بازگشت به خانه ، جلد دوم از این کتاب است که در ادامه‌ی جلد اول نوشته شده، اثر سارا پنی پکر، به طرفدار های سبک سرگرم کننده و در عین حال آموزنده و دوستداران حیوانات پیشنهاد میشه..
این کتاب مفاهیم عمیقی مثل دوستی بین انسان و حیوان، انسان با طبیعت و جنگ و مشکلات و حق آزادی رو به تصویر میکشه..
خلاصه کتاب
ما در جلد اول این کتاب از علاقه و دوستی بین پیتر و پکس خوندیم که چطور بعد از اینکه پیتر روباه رو نجات داد بهش علاقمند شد و چطور رابطه عاطفیش با روباه به این دلیل که مادرش رو از دست داده بود بیشتر و بیشتر شد.
اونا بهترین دوستای هم بودن و جدا ناپذیر بودند اما به این دلیل که پدر پیتر مجبور بود که به جنگ بره پیتر هم به ناچار باید پیش پدربزرگش می رفت و به درخواست پدرش باید روباهشو توی جنگل رها می کرد اما کمی بعد پیتر نتونست طاقت بیاره و رفت که دوباره دنبال پکس بگرده اما از آنجایی که روباه مدتها توی جنگل زندگی کرده بود به حیات وحش عادت کرده بود اما همچنان منتظر دوستش پیتر بود.
توی جلد دوم کتاب روباهی به نام پکس بازگشت به خانه، ما روایت اتفاقاتی که در مسیر برگشت پکس به خونه و پیش پیتر میوفته رو میخونیم آیا پیتر از نگهداری روباه منصرف میشه و آیا پکس باید برو تا همیشه توی جنگل زندگی کنه؟
متن کتاب
پکس پرسه‌زنان به‌سمت خانه می‌رفت و بوها و صداهای آن شب معتدل بهاری را با دماغ و گوش‌هایش جذب می‌کرد. اما وقتی به مزرعهٔ متروک رسید، فکر خانوادهٔ نوپایش باعث شد سرعتش را بیشتر کند. سحر در راه بود و آسمان داشت روشن می‌شد که پکس دوان‌دوان از میان آخرین درخت‌های جنگل عبور کرد.
وقتی سقف انبار را دید، سر جا ایستاد. دیروز بریسل لانه را برای توله‌های درحال‌رشد بزرگ کرده بود و ماسه‌های تازه مثل شبنم روی چمن می‌درخشیدند. زمین‌های اطراف آرام بود. بااین‌حال، پکس خم شد و نگاهی به دوروبر انداخت
این روزها توله‌ها هر بار از لانه دورتر می‌شدند. امشب بریسل می‌خواست ببردشان دریاچهٔ مصنوعی تا بهشان یاد بدهد خودشان آب بنوشند. پکس هم می‌خواست همراهشان برود، چون حالا دیگر موقع بیرون رفتن، باید هر دوشان از توله‌ها محافظت می‌کردند
همان موقع بود که چیزی کنار پله‌های انبار جنبید. پکس آشفته شد، اما بعد فهمید چه دیده، فقط کمی کرک بود که با بی‌وزنی تکان می‌خورد؛ هیچ درنده‌ای در کمین نبود. یکی از توله‌ها تنها بیرون آمده بود
بریسل این‌جور کارها را غدغن کرده بود
طبق معمول، ماده‌روباه کوچک بود، تنها فرزندشان که جلوی مادرش درمی‌آمد
پکس لحظه‌ای او را تماشا کرد. بچه‌روباه سرش را به زمین نزدیک کرد و بعد رد بویی را گرفت و رفت پشت انبار. یواشکی پیش رفت و پنجه جای پنجه گذاشت تا به بوتهٔ ازگیلی رسید. بعد راهش را به‌سمت بوته‌های تمشک کج کرد
همان مسیری بود که پکس چند ساعت پیش از آن رد شده و رفته بود. دخترش داشت دنبال او می‌گشت
پکس صدایش کرد
توله برگشت و جوابش را داد. بعد جست‌وخیزکنان با شادی به‌سمت پدرش آمد
پکس هم با سرعت به‌سمت او رفت. می‌خواست به‌خاطر نافرمانی تنبیهش کند و بعد به لانه ببردش. اما وقتی به فضایی باز و خالی از درخت رسید، دو بال عضلانی به‌سمت ماده‌روباه کوچک خیز برداشتند و چنگال‌های باز، هوای تاریک و آرام بالای سر دخترش را دریدند..