توضیحات محصول:

توضیحات تکمیلی

نویسنده :

داستایفسکی

مترجم :

سروش حبیبی

نشر :

ماهی

همزاد

کتاب همزاد، به قلم داستایفسکی که دومین رمان این نویسنده ی مشهور شناخته میشه، به کسانی پیشنهاد میشه که علاقمند به مطالعه در زمینه روانشناسی آدم های نابهنجار هستن.

داستایوفسکی که یک نویسنده ی روس هست، در لابه لای آثارش از دیدگاهی روانشناسی پیرامون جوِ سیاسی و اجتماعی ای که بر روسیه ی قرن ۱۹ حاکم بوده حرف می زنه.

اون از بیست سالگی نویسندگی رو شروع کرد و اولین رمانش که “مردم فقیر” بود رو منتشر کرد.

و البته که خیلی از منتقد های ادبی ازش به عنوان یکی از بزرگترین و بهترین روانشناس ها در ادبیات جهان یاد کردن. همچنین رمان یادداشت های زمینی یکی از اولین آثار او در قالب اگزیستانسیالیسم هست.

 

خلاصه ای از کتاب :

گولیادکین؛ کارمند دولت، مبتلا به وسواسیه که مدام فکر می کنه کسی داره اونو تعقیب می کنه و درصدد گرفتنشه! جنونی که روز به روز بیشتر در وجودش رخنه می کنه. او قهرمان داستانه.

حالا گولیادکین به یک مرد برخورد میکنه که خیلی شبیه خودشه و اسمش هم مشابه اونه ..

در ابتدای قضیه گولیادکین باهاش دوست میشه و یه شغل هم برای اون، توی اداره ی خودش پیدا میکنه. از اینجا داستان به شکل خوبی اتفاقات مابین قهرمان داستان و همزادش رو بازگو میکنه.

کم کم گولیادکین احساس میکنه همزادش داره به یه رهبر دسیسه ای علیه اون تبدیل میشه و گمان می کنه که هر لحظه ممکنه همزادش زیرآبش رو بزنه و به عنوان یه آدم ناخلف لوش بده..

بررسی و تحلیلی که داستایفسکی در ارتباط با شخصیت ها و افکار داستان انجام میده، خیلی عمیق و موشکافانه ست.

قسمتی از متن کتاب :

ساعت نزدیک هشت بود که مشاور صاحب عنوان، یاکوف پتروویچ گولیادکین از خواب طولانی بیدار شد. خمیازه کشید، بدنش را کش‌ و قوسی داد و سرانجام چشمانش را کاملاً باز کرد. دو دقیقه بی‌حرکت در رختخواب ماند، گویی کاملاً مطمئن نبود که بیدار شده یا هنوز خواب است. در مورد حقیقی یا رویایی‌ بودن آنچه در اطرافش بود، تردید داشت. شاید آنچه می‌دید ادامه‌ی رویاهای درهم و مغشوش وی بود. به‌ هرحال خیلی زود حواس و درک عادی روزانه‌ی خویش را بازیافت. دیوارهای سبز کثیفِ دود زده و غبار گرفته‌ی اتاق کوچک، قفسه‌ها و صندلی‌های چوبی، میز قرمز رنگ و کاناپه‌ی چرمی قرمز با گل‌های سبز ریز بر روی آن و لباس‌هایی که شب گذشته با شتاب روی آن کپه کرده بود با نگاهی آشنا به او می‌نگریستند.

آن‌گاه روز مه‌آلود پاییزی، کثیف و تیره از پنجره‌ی تیره و تار به درون اتاق سرک کشید و شکلکی زشت و خصمانه درآورد. حالا دیگر آقای گولیادکین کمترین تردیدی نداشت که دیگر در سرزمین رویاها نیست، بلکه در شهر پترزبورگ و در آپارتمان خود در طبقه‌ی چهارم ساختمان بزرگ در شستیلا و چنی به سر می‌برد.