توضیحات محصول:

نویسنده : آلبر کامو

مترجم :امیرجلال الدین اعلم

نشر : چشمه 

بیگانه

کتاب بیگانه، اثر نویسنده‌ی محبوب، آلبر کامو هست و به کسانی پیشنهاد میشه که به کتاب های فرهنگی، تاثیر گذار و فلسفی علاقمند هستن. اگر از مطالبی که شما رو به تفکر در خصوص مسائل مهم و بنیادی وادار می کنه، استقبال می کنید؛ بدون شک جذب این کتاب خواهید شد.

این کتاب شاهکار آلبر کامو شناخته میشه و یک رویداد فرهنگی و تاثیر گذاره. همچنین یکی از پر مخاطب ترین رمان های قرن بیستم به شمار میاد.  

 

خلاصه ای از کتاب :

کامو در این کتاب، داستان مردی به نام مرسو رو روایت میکنه که یک نگاه خاص و منحصر بفرد به اطراف و دنیای پیرامونش داره. حالا طی اتفاقاتی مرتکب جنایتی میشه و به زندان میفته و باید منتظر مراسم اعدامش باشه.

این کتاب دو بخشه که در بخش اول مرسو در مراسم خاکسپاری مادرش در حالی که ظاهرش هیچ به یک عزادار نمیخوره و غم و ناراحتی ای از خودش نشون نمیده، در بی تفاوتی مطلق نسبت به دنیای اطرافش و دیگران به سر میبره.

اون به هیچ وجه حاضر نیست رابطه‌ی احساسی و یا عاشقانه ای با کسی برقرار کنه!

و خب فارغ از اینکه چه تاثیری روی زندگی‌ خودش و یا اطرافیانش داره، از این رفتارش رضایت داشت و به خاطر سبک زندگیش خوشحال بود.

اما خوشحالیش به فاجعه‌ی بزرگی ختم شد! این رفتار و اخلاقش اتفاق بزرگی رو رقم زد. این اتفاق یک قتل توسط مرسو بود و بعد هم به زندان افتادنش. در اینجا بخش اول رمان تموم میشه و وارد بخش دوم میشیم.

در بخش دوم جریانات محاکمه و سپری کردن روز های مرسو در زندان روایت میشه. و اینکه مرسو برای اولین بار داره با عواقب رفتارش و عقیده‌ی خاص و ویژه‌ش رو به رو میشه.

مطالعه‌ی این کتاب با ادبیات جذاب و داستان فوق العاده‌ش رو از دست ندید . .

قسمتی از متن کتاب :

ما همه قهوه‌ای را که دربان درست کرده بود نوشیدیم بعدش را دیگر نمی‌دانم. شب گذشته بود. فقط یادم هست که یک بار چشم گشودم دیدم که پیرمردها، به هم تکیه داده، خوابیده‌اند. غیر از یکی که چانه‌اش را روی آن دستش که عصا را می‌فشرد قرار داده بود و مرا خیره نگاه می‌کرد. مثل اینکه مدت‌ها جز بیدار شدن مرا انتظار نمی‌کشیده است. بعد دوباره خوابم برد. به علت درد بیش از پیش نشیمن‌گاهم، از خواب پریدم.

روز روی شیشه‌ها می‌سرید. اندکی بعد یکی از پیرمردها بیدار شد و خیلی سرفه کرد. توی دستمال بزرگ چهارخانه‌ای تف می‌کرد و هریک از سرفه‌هایش مثل این بود که از ته بدنش کنده می‌شد. هم او دیگران را بیدار کرد و هم دربان به آن‌ها گوشزد کرد که باید بروند. آن‌ها بلند شدند. این شب زنده‌ داری ناراحت، صورت‌هایشان را خاکستری کرده بود. وقتی بیرون می‌رفتند، با تعجب سختی که به من دست داده بود، همه‌شان!