توضیحات محصول:

نویسنده : ریچل لیپینکات

مترجم :فاطمه صبحی

نشر :  میلکان

پنج قدم فاصله

ریچل لیپینکت، میکی داتری و توبیاس ایاکونیس نویسندگان کتاب پنج قدم فاصله هستند و برای اولین بار این کتاب را در سال ۲۰۱۸ منتشر کردن .
این کتاب ژانر عاشقانه داره و از عشقی پاک و کوتاه صحبت میکنه که در یک بیمارستان رخ میده .عشقی که در آن صرف دوست داشتن به دور از هوا و هوس مدنظر هست و بیانگر احساسات عمیق بین آن دو هست .
این کتاب بیانگر عشق و فداکاریست و عاشقانه ای آرام با پایانی غم انگیز را رقم میزنه .
اگر شما هم به داستان های عاشقانه علاقه دارین خوندن این کتاب رو اصلا از دست ندین .
همچنین با الهام از این کتاب فیلمی با همین نام ساخته شده که آن هم طرفداران زیادی را به خود جذب کرده .

خلاصه ای از کتاب :

اتفاقات کتاب در یک بیمارستان رخ میده .استلا و ویل شخصیت های اصلی این کتاب هستند .آنها هر دو دچار بیماری مشترکی هستند که به واسطه ی اون مجبورن هر از چندگاهی به بیمارستان بیان و درمانشون در بیمارستان اتفاق بیفته .
استلا دختری با انگیزه که بیماری خودش و پذیرفته و برای درمان اون به صورت خودجوش اقدام میکنه و سعی داره تا اون رو به بقیه هم بشناسونه .او در لیست پیوند ریه قرار داره و با امید بهاین پیوند زندگی خودش رو میگذرونه .
ویل شخصیت دیگر داستان هست که اون هم مثل استلا دچار بیماری فیبروز کیستیک ،یک بیماری عفونی دستگاه تنفسی ،اما از نوع دیگر و حاد تری هست .ویل برخلاف استلا امیدی به زندگی نداره و به اجبار خانواده درگیر درمان میشه .
طی ماجراهایی ویل و استلا با هم آشنا میشن و کم کم درگیر عشقی ممنوعه میشن .ویل و استلا بخاطر تفاوت در نوع بیماری به هیچ عنوان نباید از فاصله ی نزدک باهم هم صحبت بشن ،چون بیماری ویل سریعا به استلا سرایت میکنه و این اصلا برای اون خوب نیست .
آنها میتونن تنها با فاصله ی ۵ قدم با هم ارتباط بگیرن و همیشه سعی میکنن این فاصله را حفظ کنن .
وقوع این عشق از طرفی سختی بیماری را بیشتر میکنه اما از طرف دیگه جریانات شیرینی را بین آن رو رقم میزنه .ویل کم کم ه ادامه دادن درمانش علاقه مند میشه .
اما همیشه قرار نیست همه چیز به خوبی قصه ها باشد !کم کم اتفاقات ناراحت کننده خودشون رو نشون میدن و باعث جدایی این عشق پاک میشن .

قسمتی از متن کتاب :

سعی میکنم کادویش را پاره کنم ؛ولی بدنم خیلی ضعیف است .مادرم کمک میکند تا دفترچه ی طراحی سیاهی را از داخلش بیرون بکشم .روی آن نوشته شده :پنج قدم فاصله .
از طرف ویل است .
برگه هایش را سریع ورق می زنم و کارتون پشت کارتون داستان مان را تماشا می کنم .رنگ هایش انگار با من حرف می زنند .من درحالی که پاندایم را نگه داشته ام ،هر دوی ما که در دو طرف چوب بیلیارد ایستاده ایم ،ما در حالی که در کف استخر شناوریم ،میز شام چیده شده در جشن تولدش ،من در حال که روی برکه ی یخی دور خودم می چرخم و می چرخم .
بعد در آخرین صفحه ی دو نفرمان .در دستان کارتونی و کوچک من یک بالون است که بالایش پاره شده و از داخل آن صدها ستاره در سر تا سر صفحه به سمت ویل پخش شده اند.
او یک طومار و یک پر به دست دارد که روی ان نوشته شده : لیست اصلی ویل .
و پایینش تنها یک مورد وجود دارد .
“شماره ی ۱ :تا ابد عاشق استلا بمان”